قسمت پنجم – یازده روز تا سقوط کابل
پنجم اگست
پنجم آگست مصادف با روز پنجشنبه بود و کمتر کسی میتوانست تحولات ده روز آینده را پیش بینی کند. در این روز روند واگذاری ولسوالیها به طالبان کُندتر شده بود اما همچنان ادامه داشت و ۱۶ولسوالی در بخشهای شرقی کشور به طالبان واگذار شدند. اکثر این ولسوالیها در ولایتهای کنر و نورستان قرار داشتند. با این حال اتفاقات فضای سیاسی کابل دور از انتظار به نظر میرسید. با سقوط ولسوالیهای تازه تعداد ولسوالیهایی که به دست طالبان افتاده بود به ۳۱۸ ولسوالی رسید و تنها ۹۶ ولسوالی به شمول ۳۴ شهر تحت اداره حکومت افغانستان بود و تا این روز نظر برخی بر این بود که طالبان به شهرها حملهور نمیشوند.
نجنگیدن نیروهای امنیتی در اکثر نقاط کشور پرسشهای کلانی را مطرح ساخته بود؛ اینکه آیا جنگ تقدس خود را برای نیروهای امنیتی و دفاعی از دست داده است؟ آیا رهبری نیروهای امنیتی مشکل اساسی بود؟ آیا نیروهای دولتی نمیخواستند برای رییس جمهور اشرف غنی بجنگند؟ آیا روند صلح به رهبری امریکا جنگ با طالبان را بی معنی ساخته بود؟ همه این سئوالات درحالی مطرح بود که سربازان افغان به شکل گروهی به طالبان میپیوستند و با دستار و گل پذیرایی میشدند.
سفارت امریکا در کابل در این روز در توئیتی نوشت که طالبان ابتدا سربازان را وادار به تسلیم میکنند، بعد آنان را میکشند و زنان را به عقد خود در میآورند. این بیانیه سفارت امریکا نشان دهنده خشم حکومت این کشور از ناکامی پروژه پرهزینهای به نام نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان بود. سخنگوی طالبان هم به شکل کنایهآمیزی پای این توئیت نوشته بود: «شما بیست سال در کنار اداره کابل ایستادید و ناکام ماندید.»
باز پسگیری ولسوالیها دیگر در دستور کار حکومت نبود. همه تلاش میکردند تا مراکز ولایات را از حملات طالبان حفظ کنند. دلیل حکومت برای عدم بازپس گیری ولسوالیها این بود که از «اهمیت استراتژیک» برخوردار نیستند. اما در واقع نه نیروی کافی برای جنگیدن وجود داشت و نه رهبری منظم برای جنگ. برخی از مقامات ارشد حکومتی منتظر «جنگ جلال آباد» بودند تا مثل «داکتر نجیب» ضربهای قوی به طرف مقابل وارد کند و لرزه بر بدن طالبان بیارود، اما این اتفاق نیفتاد.
اسماعیل خان همچنان در هرات میجنگید و تنها امید برای دفاع از این شهر بود. او در پنج روز اخیر نتوانسته بود با رییس جمهور غنی صحبت کند؛ چون رییس جمهور این را نمیخواست. جنگ در حومه شهر هرات ادامه داشت. فرمانده پولیس هرات ادعا کرده بود که طالبان نوجوانان را برای «چپاول شهر» به سمت مرکز هرات میفرستند. تلفات سنگینی بر طالبان وارد شده بود، اما آمار دقیقی در این باره وجود نداشت. خیلی دشوار بود تا به آمار دولت افغانستان درباره تلفات طالبان و تلفات نیروهای امنیتی تکیه کرد. اما در سالهای اخیر حد وسط کشته شدههای دو طرف در افغانستان روزانه از مرز ۱۰۰نفر عبور میکرد. اینکه طالبان از سمت شرق شهر هرات نتوانسته بودند پیشروی کنند و عقب زده شده بودند؛ خبری خوش به نظر میرسید، اما گَه گاهی فراموش میشد که طالبان این مدل جنگ را برای بیست سال تجربه کردهاند و با کمبود نیرو و انگیزه روبرو نمیشوند.
در لشکرگاه؛ جنرال علی زی و جنرال سادات با کمک هوایی نیروهای امریکایی از پس زدن جبهههای طالبان خبر دادند و دامنه کنترل نیروهای امنیتی در شهر لشکرگاه گستردهتر شده بود. پیشرویهای مقطعی اما شجاعانهی این دو جنرال جوان؛ اشرف غنی را به فکر آوردن آن دو به کابل انداخته بود. به عبارت دیگر دفاع لشکرگاه کم کم داشت اهمیت استراتژیک خود را از دست میداد و آدم را به یاد این جمله معروف میانداخت که اگر هلمند سقوط کرد، سقوط کندهار حتمی است. فرماندهان هلمندی طالبان مثل «قیوم ذاکر»، «صدر ابراهیم» و «گل آغا» (که حالا وزیر مالیه طالبان است) از وضعیت نظامی و مالی خوبی برخوردار بودند. از زمانی که نیروهای انگلیس در هلمند مستقر شده بودند و اوباما ۱۰هزار نیروی دریایی امریکایی را به دشتهای سوزان هلمند فرستاد، نیروهای طالبان در عین زمان با جنگ در این جغرافیا آشنایی بیشتری داشتند. از ذاکر قیوم به عنوان لوی درستیز طالبان یا رییس کمیسیون نظامی این گروه و از صدر ابراهیم به عنوان یکی از فرماندهان پولدار طالبان یاد میشد.
در کابل؛ مارشال دوستم که تازه از ترکیه بازگشته بود و در این روز هوداران خود را در منزل خود در شیرپور کابل جمع کرده بود و در حالی که لباس نظامی مارشالی به تن داشت؛ وعده کرده که تا آخرین دم در افغانستان میماند. مارشال دوستم به اشاره به رهبران سیاسی کشور گفت که اگر هر رهبر سیاسی در مقابل طالبان چند ماه مقاومت کند، جمهوریت برای سالها دوام خواهد کرد. اما هر رهبر سیاسی برای مقاومت در برابر طالبان باید ابتدا با ارگ کنار میآمد. تعاملات سیاسیون با ارگ به خرید و فروش نقد میماند به این معنی که رییس جمهور از خواستهای شخصی سیاسیون انتقاد میکرد و سیاسیون از بی تفاوتی ارگ.
با بازگشت مارشال؛ ارگ روی جلسات برخی از سیاسیون تراز اول کشور با رییس جمهور کار میکرد. اینکه این جلسات چگونه باشد؟ چه کسانی دعوت شوند؟ کی در کجای جلسه بنشیند؟ اما روی محتوا کمتر صحبت میشد. اشرف غنی زیر فشار سقوط ولسوالیها تصمیم گرفته بود که با سیاسیون بیشتر صحبت کند و قرار بود در روزهای آینده جلسات یک به یک با برخی از سیاسیون را شامل برنامه کاری خود کند.
اشرف غنی که جلسات خود را برای هر ۱۵دقیقه یک جلسه تنظیم میکرد، عادت داشت تا ساعتها در جلسه بنشیند و بیشتر خودش سخن بگوید. در جلساتی که من با او داشتم، اغلب جمعی از مدیران رسانهها هم در آن جلسات حضور داشتند. نخست چند پرسش کوتاه از اعضای جلسه به شکل مشترک دریافت میکرد و بعد برای یک یا دو ساعت بدون وقفه صحبت میکرد. شاید تنها جلساتی که من توانستم پرسشهای خود را با او تا حدی طرح کنم، همان مصاحبههای تلویزیونی بود.
در پایان روز پنجم آگست نمیدانستم که فردا صفحه بزرگی در روند سقوط جغرافیای افغانستان به دست طالبان رقم میخورد و باز هم این سئوال مهم مطرح میشد که آیا حکومت توانایی تغییر وضعیت در دقیقه نود را دارد یا خیر؟ با گذشت زمان این سئوال به پرسش جدیتری تبدیل میشد.
اینجا بخوانید:
نفسهای آخر جمهوریت- قسمت چهارم
*مجموعه روایتهای «نفسهای آخر جمهوریت» به قلم «لطفالله نجفیزاده» در ۱۵ قسمت و تا ۱۵ آگست هر روز یک قسمت در وب سایت آمو منتشر خواهد شد.