دیدگاه شما

«انتحاری در آفساید»؛ فوتبال، کوهستان و روایت انشعاب در سرزمینی که رمزگشایی می‌طلبد

مقدمه؛ وقتی داستانی می‌خواهد کوه‌ها را رمزگشایی کند

افغانستان همواره در ادبیات و رسانه‌ها به‌عنوان سرزمینی روایت شده که دره‌هایش پنهان و کوه‌هایش دست‌نیافتنی است؛ جغرافیایی که نه‌تنها راه‌ها، که فکرها و زبان‌ها را هم در خود می‌بندد. «انتحاری در آفساید» نوشته‌ی دکتر داوود عرفان یکی از معدود رمان‌هایی است که تلاش می‌کند این «سرزمین بسته» را از دل فوتبال، اسارت و افراطیت دوباره بخواند.

در این داستان، انتحار فقط کنشی فیزیکی نیست؛ بلکه نمادی از یک انشعاب فرهنگی و روانی در دل جامعه‌ای است که از زمین چمن تا مدرسه‌ دینی، از تیم فوتبال روستا تا دره‌ی غور، صحنه‌ی کشمکش است.

خلاصه داستان؛ وقتی عقاب‌ها از تیم فوتبال به تیم انتحاری می‌پرند

داستان از جایی شروع می‌شود که تیم فوتبال «عقاب» در یکی از روستاهای دورافتاده فراه شکل می‌گیرد. این تیم و مربی‌اش، سهراب، نماد امید به بازی جوانمردانه و نهادسازی مدنی‌اند. اما همه‌چیز در فضای خشن و سنتی روستا ثابت نمی‌ماند. ملاجبار که روزگاری بازیکن همین تیم بود، راهی کوه می‌شود، به فرماندهی جنگی طالبان و سپس داعش می‌رسد و همان تیم سابقش را به انشعاب می‌کشاند. گروهی از بازیکنان فریب او را می‌خورند، در حلقه‌ی خشونت جذب می‌شوند و دست‌آخر گروهی انتحاری را تشکیل می‌دهند.

این تصویر، فقط قصه‌ یک تیم نیست؛ بلکه تمثیلی فرهنگی از چگونگی سرایت افراطیت از دل یک روستای کوچک است.

فوتبال به‌عنوان استعاره: زمین بازی یا میدان جنگ؟

انتخاب فوتبال در این رمان، شاه‌کلید نمادپردازی عرفان است. فوتبال در اینجا چیزی بیش از یک ورزش جمعی است:از یک سو، زمین فوتبال تصویری از امکان رقابت مسالمت‌آمیز، قاعده‌مند و مردمی است.
از سوی دیگر، وقتی بازیکنان از زمین فوتبال به زمین جنگ می‌روند، به‌وضوح نشان داده می‌شود که چه چیزی این جامعه را از «بازی» به «انتحار» می‌کشاند.
به بیان دقیق‌تر، توپ فوتبال در این رمان «دال»ی است که دو مدلول متضاد دارد: امید به قانون و همبستگی در برابر اغوای خشونت. این همان نقطه‌ای است که نظریه‌پردازان نشانه‌شناسی (از بارت تا اگدن) بر آن تأکید می‌کنند: نشانه‌ها همیشه باز و چندلایه‌اند؛ معنای نهایی آن‌ها را ساختار فرهنگی مشخص می‌کند.

کوه و دره؛ استعاره‌ افغانستان رمزآلود

کوه‌ها و دره‌های ولایت فراه فقط جغرافیا نیستند؛ آن‌ها همان «ضمیر ناآرام» افغانستان‌اند. در عرف ادبیات اسطوره‌ای، کوهستان نماد استقامت یا اسرار است. در این داستان، دره‌های تاریک قراه جایی هستند که «آفساید» رخ می‌دهد: مرز میان مشروع و نامشروع، بازی و جنگ، قانون و بی‌قانونی در این شکاف‌های صخره‌ای دفن می‌شود.

راوی ــ یعنی مربی فوتبال ــ وقتی ربوده می‌شود، در واقع در دل تاریک همین ناخودآگاه جمعی پرتاب می‌شود؛ جایی که برای بازگشت باید فرهنگ خشونت و زبان تهدید را رمزگشایی کند.

زبان داستان؛ ساده اما چندآوایی

یکی از نقاط درخشان رمان، زبان روایی آن است. دکتر عرفان ــ که خودش ریشه در علوم سیاسی و جامعه‌شناسی دارد ــ عمداً زبان پیچیده و انتزاعی به کار نمی‌برد. او از گفتگوهای زنده و لهجه‌های بومی روستا استفاده می‌کند و گاه لحن رسمی آیات و احادیث را وارد می‌کند. این زبان چندآوایی، همان‌طور که بختین می‌گوید، «چندصدایی» می‌سازد؛ یعنی هیچ حقیقتی مطلق نیست و حتی در دل گروگان‌گیری، امکان دیالوگ باقی است.

گفت‌وگوها؛ کلید بازنمایی درام فرهنگی

بخش بزرگی از داستان در قالب گفتگوهای داغ میان سهراب، ملاجبار، صبور مهاجم ساده‌دل، صنم معلم روستا و حتی طلبه‌های مدرسه‌ی دینی می‌گذرد. این گفتگوها بستر اصلی نقد فرهنگ عمومی افغانستان‌اند. مخاطب می‌بیند که چطور باورهای دینی سنتی، آموزه‌های مدرسه‌ای و احساس محرومیت روستایی، در کنار هم سوخت لازم برای «انتحار» را فراهم می‌کنند.

از منظر نشانه‌شناسی فرهنگی، اینجا زبان از ابزار ارتباط ساده فراتر می‌رود و خودش به موضوع تبدیل می‌شود: چه کسی روایت را در دست دارد؟ چه کسی واژه «شهید» را بازتعریف می‌کند؟ چه کسی خشونت را تقدیس می‌کند؟

رؤیا؛ رخنه‌ای به ناخودآگاه فرهنگی

در این داستان، خواب و رؤیا نقش میانجی را دارند. فروید رؤیا را بازگشت امر سرکوب‌شده می‌دانست؛ یونگ آن را دریچه‌ای به ناخودآگاه جمعی. خواب‌های سهراب، مربی فوتبال، پر است از بازگشت به روزهای کودکی، بازی‌های نیمه‌کاره، معلمان خشن، پدران پرهیبت و تیمی که از وسط زمین بازی به کوهستان پر کشید.
در این رؤیاها، فوتبال همیشه حضور دارد اما نه به‌عنوان سرگرمی؛ بلکه به‌عنوان یادی از قانون، بازی جوانمردانه و زندگی که ممکن بود متفاوت باشد.

از تیم عقاب تا شاخه‌ انتحاری؛ تمثیل انشعاب فرهنگی

شاید درخشان‌ترین خط روایی، انشعاب تیم فوتبال به دو شاخه است: گروهی که کنار مربی می‌مانند و رؤیای آموزش و بازی را زنده نگه می‌دارند و گروهی که جذب ملاجبار می‌شوند و سر از «مدرسه‌ی دینی» درمی‌آورند.
این تمثیل، همان رمزگشایی کلیدی از بستر انتحار است: خشونت در افغانستان فقط از بالا به پایین تزریق نمی‌شود؛ بلکه از درون روستاها و گسست‌های فرهنگی و طبقاتی سر می‌زند.

ملاجبار؛ چهره‌ چندلایه افراطیت

شخصیت ملاجبار ــ بازیکنی که به فرماندهی جنگی می‌رسد ــ پیچیدگی مهمی به متن می‌دهد. برخلاف کاریکاتورهای کلیشه‌ای از طالبان یا داعش، ملاجبار در این داستان گذشته‌ای دارد: بازیگری که قاعده‌مندی فوتبال را یاد گرفته اما در نهایت از قوانین بازی سرپیچی می‌کند.
این تبار روایی، نشان می‌دهد که افراطیت فقط بیرونی نیست؛ بلکه می‌تواند بخشی از زمین بازی باشد که به دلیل نبود زبان نقد و گفت‌وگو، به «آفساید» خشونت پرت می‌شود.

فرهنگ و قرائت دینی؛ خوانش درونی از سنت

عرفان در سراسر داستان قرائت دینی سنتی افغانستان را با جزئیات نشان می‌دهد؛ اما هرگز به سیاه‌نمایی یک‌بعدی نمی‌رسد. او نشان می‌دهد که چطور مدرسه‌های دینی در دل روستا، جایگزین نهادهای آموزشی مدرن می‌شوند؛ چطور معلمان روستا (مثل صنم) سعی می‌کنند بر آموزش بایستند اما در نهایت در طوفان خشونت تنها می‌مانند.

کاستی‌ها؛ مرز روایت و رساله

اگر بخواهیم منصف باشیم، در بخش‌هایی از داستان، دیالوگ‌ها حالت بیانیه‌ای پیدا می‌کنند. مکث‌های تحلیلی بعضاً بیش از حد خطابه‌ای‌اند و زبان استعاری جای خود را به زبان کلاس درس می‌دهد. با این حال، این کاستی در برابر رمزگشایی فرهنگی اثر چندان پررنگ نمی‌شود؛ چراکه نفس روایت، سرشار از نمادهایی زنده است.

جمع‌بندی؛ چرا باید این داستان را خواند؟

«انتحاری در آفساید» فقط داستان اسارت نیست؛ داستان تیمی است که از زمین فوتبال به کوهستان می‌رود، تیمی که در دل خود آینه‌ای از گسست فرهنگی افغانستان است. این رمان، تکه‌ای از «سرزمین بسته» را می‌گشاید و نشان می‌دهد که تا وقتی زبان نقد و گفت‌وگو در روستاها و دره‌ها رشد نکند، توپ فوتبال هم به سادگی به بمب انتحاری بدل می‌شود.

در نهایت، اگر قرار باشد خشونت از این سرزمین رخت بربندد، نخست باید زبان فرهنگی‌اش رمزگشایی شود؛ همان کاری که دکتر عرفان در این داستان می‌کند: کوهستانی که راز دارد، زمین فوتبالی که «آفساید» می‌سازد، و واژه‌هایی که راهی برای گفت‌وگو باقی می‌گذارند.

این رمان باید در حلقه‌های خوانش دانشگاهی، نشست‌های فرهنگی و میزهای نقد ادبی خوانده شود؛ زیرا به ما یادآوری می‌کند که اسارت فقط در زنجیر نیست؛ در بستن زبان، در حذف دیالوگ و در قطع ریشه‌های فرهنگی هم هست.

شاید که از این داستان، راهی به بیرون از دره‌های انتحار باز شود؛ به زمین چمنی که هنوز قواعد بازی در آن محترم است.