قسمت چهارم – دوازده روز تا سقوط کابل
چهارم اگست
در جلسه صبحگاهی طلوعنیوز بودم که دستیارم سه بار درخواست ورود به جلسه را کرد تا تلفن را به من بدهد؛ به او اشاره کردم که بعد از جلسه با فردی که در آن طرف خط تلفن است، صحبت میکنم. اما ظاهرا همکارم زیر فشار فرد آن طرف خط بود. با خود فکر کردم که چه کسی میتواند باشد؟ ذهنم بیشتر به سمت خانه میرفت جایی که پدر و مادر کهنسالم سالها است، بیماریهای نسبتاً جدی دارند. به هر حال جدیت جلسه ۳۰دقیقهای روزانه ما به همکارم مجال این را نداد که تلفن را به من بدهد. پس از ختم جلسه تلفن را گرفتم که همسرم فریده درویش روی خط است. او که از یک سال بدین سو در وزارت خارجه کار میکرد، میخواست مشورت کند که به یک دورهی آموزشی یک هفتهای به شهر دوشنبه تاجیکستان برود یا نه. عجله داشت چون باید صبح آن روز تصمیم خود را میگرفت. من که برخلاف میلم طرفدار فرستادن اعضای خانوادهام در آخر ماه آگست برای مدتی به ترکیه بودم از فرصت پیش آمده استقبال کردم و نظر مثبت خود را به همسرم ابراز کردم. ما دو طفل داریم که آن روزها دو ساله و یک ساله بودند، همسرم نمیخواست بدون آنها سفر کند و من به او وعده دادم که برای کودکان هم ویزا میگیرم و آنها را با هزینه خود همراه با او به این سفر میفرستم. سفر همسرم از تاریخ ۱۰ تا ۱۸ ماه اگست هماهنگ شده بود. مادرم و فرزندانم شهریار و گوهرشاد، همسرم را در این سفر همراهی کردند. من و پدرم در کابل ماندیم. پدرم به خانه پدری ما در منطقه افشار کابل رفت و من هم کمر را بسته بودم تا برای ماهها در کابل بمانم.
یکی از مهمترین خبرها در جلسه اتاق خبر چهارم آگست، بازگشت مارشال دوستم به کابل بود که او یک دوره ابتلا به کرونا را پشت سرگذاشته بود و حالا بعد از هفتهها به کابل باز میگشت. آخرین بار سه ماه قبل دوستم را در تاشکند و در منزل او که توسط استخبارات اوزبیکستان محافظت میشد، دیده بودم. زمانی که من و دوست هنرسالار و دیرینهام امید شریفی وارد خانه دوستم شدیم در روی حویلیاش از ما استقبال کرد و با مهمان دیگری خداحافظی میکرد. مهمانش قد میانه، سر برهنه، ریش کم، یخن قاق سفید و پلتون سیاه داشت و افغان بود. من قبلا او را ندیده بودم. فکر کردم از تاجران افغان مقیم اوزبیکستان باشد. زمانی که او منزل مارشال دوستم را ترک کرد و مارشال با ما از حویلیاش به طرف اتاق پذیرایی همراه شد، گفت که مهمان قبلیاش از شبکه حقانی بوده است. این دیدار در ماه جون اتفاق افتاد. در جلسه خودمانی با مارشال دوستم که تا ناوقت آن شب طول کشید، وی از تحکیم رابطه با نظامیان غربی صحبت کرد و میگفت که وقتِ دوستم دوباره رسیده است. او در این دیدار از جنگ با طالبان در سال ۲۰۰۱ یاد میکرد.
اما چهارم آگست وقتی مارشال دوستم به کابل بازگشت دیگر جایی در شمال افغانستان به ویژه در زادگاهش جوزجان و محل نفوذش یعنی فاریاب نداشت.
از سوی دیگر حامد کرزی رییس جمهور پیشین زیر فشار رسانهها جلسهای را با بزرگان لوی کندهار گرفته بود و از آنان خواسته بود تا به کندهار بروند و از آن شهر که هم شهر کرزی و هم شهر ملاعمر بود دفاع کنند. شام روز قبل گزارشی انتقادی داشتیم که چرا رهبران سیاسی به ولایتهایشان نمیروند تا از این بخشها دفاع کنند؟ در این گزارش از خیلیها یاد شده بود به شمول رییس جمهور کرزی. آقای کرزی پس از خبرهای ساعت شش برایم زنگ زد و انتقاد کرد که با این گزارش، ما وی را محدود به کندهار کردهایم. او به من یادآور شد که ۱۴سال رییس جمهور افغانستان بوده و از تمام کشور نمایندگی میکند و نمیشود که به عنوان رهبر قومی از او یاد کرد. اما با انتقاد ما از دیگر رهبران سیاسی موافق بود. من به دلیل احترامی که برای او قائل بودم و هستم و اینکه پیوسته با او دیدار داشتم با حفظ ادب جواب خود را به او گفتم. رییس جمهور کرزی که در جریان ریاست جمهوریاش رابطه تندی با ما (طلوع نیوز) داشت و ما را ابزار سیاست امریکاییها در افغانستان میدانست. پس از پایان دوره ریاست جمهوریاش فرصت شد تا بیشتر با هم ملاقات کنیم و شاید دیدگاهش در رابطه با استقلال ما (طلوع نیوز) تغییر کرده بود. او هنری خاصی در معاشرت داشت و آن این بود که پس از هر جلسه با او خرسند بودیم، چیزی که جانشیناش در ارگ کم داشت.
در چهارم اگست ۱۳ولسوالی سقوط کرد. اکثر این ولسوالیها در شرق افغانستان بودند. در ماه جون و جولای وقتی که بیشتر ولسوالیهای شمال افغانستان به دست طالبان افتاده بود از افراد کلیدی حکومت با افتخار میشنیدم که شرق افغانستان ضد طالبتر و مقاومتر از شمال است. اما این واقعیت در اوایل اگست به شدت درحال تغییر بود و جز مراکز ولایات جای دیگری تحت کنترل دولت نبود.
در جلسه صبح چهارم اگست، خبر جالبی که مورد بحث همکارانم بود، کمپاین شعار اللهاکبر بود که شب گذشته آرامش کابل را برهم زده بود. پس از ساعت نه شب برای یکی دو ساعت صدای اللهاکبر فضای تاریک و ترسناک کابل را در هم کوبیده بود و انرژی عجیبی با خود داشت. همه میگفتند که گرفتن کابل توسط طالبان کار سادهای نیست؛ کابل، کابل است؛ ۲۰هزار نیروی مسلح دارد. فردای آن روز طالبان اعلامیه دادند که شعار الله اکبر از آنان است نه از غلامان مستقر در کابل. تا چهارم اگست، هیچ شهر افغانستان به دست طالبان نیافتده بود. اما نمیدانستیم که تحولات ۱۰روز بعد تا چه اتفاقات شگفت انگیز خواهد افتاد.
طالبان رسما مسئولیت حمله به منزل بسم الله محمدی را بر عهده گرفتند. ۲۴ ساعت پس از حمله مشخص شد که هشت نیروی امنیتی در درگیریها جان باختهاند. وزارت خارجه ایالات متحده با محکوم کردن این حمله همچنان تاکید روی گفتگوی بین الافغانی داشت. وزارت خارجه امریکا در این روز از قوت نیروهای امنیتی افغان یاد کرد که بیشتر از ۳۰۰هزار نفر است و در مقابل حدود ۱۰۰هزار طالب خیلی قویتر و مجهزتر میباشند.
امریکا شب گذشته در هلمند بمباران را ادامه داده بود. در روزهای اخیر جمهوریت دوستی امریکایی در حکومت افغانستان بیشتر با افراد بود تا با نظام. جنرال علیزی و جنرال سادات که رابطه خوبی با دریاسالار پیتر ویسلی فرمانده کل نیروهای خارجی در افغانستان داشتند و یکی از علتهایی که این دو نفر در روزهای بعد مسئول تامین امنیت کابل و کل ارتش شدند، نزدیکیشان با امریکاییها بود. این دو نفر بودند که جنگندههای امریکا به درخواست آنها به آسمان بلند میشد. نیروهای امریکایی شب قبلش اهداف طالبان را در شهر لشکرگاه هدف حمله قرار دادند. جنرال علیزی که در لشکرگاه بود، در این روز خوشبین به نظر میرسید و از تلفات سنگین وارد شده به طالبان سخن میگفت.
اما در آخرین ماههای جمهوریت که کابل به نیت امریکا شک کرده بود، مشاور امنیت ملی یک بار برایم گفت که امریکاییها با طالبان توافق دارند که حتی اگر گروههای طالبان را که در حال تجمع در اطراف پایگاهای نظامی افغان باشند، اما در حال تیراندازی نباشند، مورد حمله قرار ندهند. به گفته مشاور امنیت ملی این توافق در برگیرنده این بود که چه تعداد از افراد طالبان باید روی یک پاسگاه حمله کنند که تخطی از توافق طالبان-امریکا خوانده شود. از این رو طالبان میدانستند که چگونه بر نیروهای افغان حمله ور شوند و همچنان از حمله هوایی نیروهای امریکایی در امان باشند. نیروهای امریکایی به شمول سفیر خلیل زاد هیچگاه این جزییات امنیتی را برای من تایید نکردند.
اینجا بخوانید:
*مجموعه روایتهای «نفسهای آخر جمهوریت» به قلم «لطفالله نجفیزاده» در ۱۵ قسمت و تا ۱۵ آگست هر روز یک قسمت در وب سایت آمو منتشر خواهد شد.