همین که از چراغ گذشتم، پولیس متوقفم کرد. اما چراغ سبز بود و اجازه گذشتن به سمت چپ را داشتم.
افسر پولیس یک خانم بود. نزدیک آمد و گفت:چرا از خط وسط به طرف چپ پیچیدی؟
گفتم: چراغ سبز بود.
گفت: چراغ سبز بود، اما در خط وسط بودی، در حالیکه تنها خط چپ اجازه چرخیدن داشت.
من که واقعا متوجه نشده بودم، معذرت خواستم. افسر پولیس جواز رانندگیام را گرفت و پس از چند دقیقه برگشت و گفت که فقط یک هشدار لفظی برایت میدهم. پس از این باید بیشتر متوجه باشی.
گفتم: حتماً و بسیار تشکر.
خانمِ مسافر برای نخستین بار به صحبت آغاز کرد: خوشحالم که جریمه نشدی
گفتم: تشکر، بلی انتظار جریمه داشتم، اما مهربانی کرد.
سپس از مسافر پرسیدم که اگر هوا گرم است ایسی موتر را روشن کنم.
گفت: نه، اصلاً. از جایی که من می آیم این هوا خیلی گوارا به نظر میرسد.
پرسیدم: از کجا آمدین؟
گفت: از چینای، شهری در جنوب هند.
گفتم: بلی نامش را شنیدهام.
پرسید: خودت از کجا هستی؟
گفتم: افغانستان.
این مسافر خانمی در حدود ۵۵ یا ۶۰ سال بود. بسیار با وقار و با تجربه به نظر میرسید. اما معلوم بود که تازه به امریکا آمده است. پرسیدم که چه مدت می شود به امریکا آمده است.
گفت: یک هفته پیش برای اشتراک در یک نشست به واشنگتن دیسی آمدم. این نشست در مورد خانههای امن برای دختران خرد سال است.
گفتم: دختران خرد سال؟
گفت: بلی، در یک سازمانی کار میکنم که دختران خردسال را از چنگ کار اجباری نجات میدهد.
راستش وقتی از کار اجباری کودکان یاد کرد، به یاد «فیلم میلیونر زاغهنشین» افتادم و فوراً پرسیدم: این کودکان چگونه اسیر باندهای کار اجباری می شوند؟
گفت: ما برای نجات کودکانی کار میکنیم که در مراکز فحشا مورد بهرهکشی جنسی قرار میگیرند. متاسفانه شمار این کودکان بسیار زیاد است.
تکان خوردم، اما در عین حال میخواستم بیشتر بدانم. پرسیدم: این کودکان چطور به دست این مراکز فحشا میافتند؟
گفت: معمولا فریب میخورند. اما بعضی از والدین فقیر هم ممکن است برای بهرهکشی مالی از کودکانشان این دختران خردسال را به دست این خانههای بدنام بسپارند و در برابرش پول بگیرند.
پرسیدم: آیا میدانی که در سراسر هند چقدر از این دختران خردسال به این شکل سازمان یافته مورد بهرهکشی جنسی قرار میگیرند؟
گفت:آمار دقیق قابل دسترس نیست، اما دفتر ما تاکنون توانسته بیش از پانزده هزار دختر خردسال را نجات دهد.
پرسیدم: پانزده هزار؟
گفت: بلی، بیشتر از پانزده هزار
گفتم: آیا پولیس از وجود این مراکز فحشا آگاه نیست؟ چرا آنها را متوقف نمیسازد؟
گفت: تنفروشی کودکان غیر قانونی است و پولیس با ما کمک میکند.
گفتم: اما تنفروشی کلان سالان چه؟ مگر غیر قانونی نیست؟
گفت: نه، در هند تنفروشی جواز دارد.
من که از این نکته در قوانین هند ناآگاه بودم، بازهم پرسیدم: چطور ممکن است؟ مگر قوانین هند جلو فحشا را نمیگیرد؟
گفت: اگر از روی رضایت باشد و یکی از طرفین زیر سن نباشد، غیر قانونی نیست.
گفتم: چرا دولت هند در این مورد اقدام نمیکند و این قانون را تغییر نمیدهد؟
گفت: مشکل این است که برای این مراکز فحشا در جامعه تقاضا وجود دارد و دولت فکر میکند که اگر این مراکز تنفروشی بسته شوند، ممکن است آمار تجاوزهای جنسی به شدت بالا برود.
گفتم: آیا این معقول است که برای جلوگیری از یک جرم احتمالی، به این مراکز فساد اجازه فعالیت داده شود؟
گفت: راستش موضوع عمیقتر از این است و ریشه در باورهای اجتماعی دارد و حکومت مرکزی علاقه به تغییر آن ندارد.
پرسیدم: چطور؟
گفت: چندی پیش به دفتر یک مقام منتخب در اوترا پردیش در شمال هند رفتم. از او برای عملیات پولیس بالای یکی از مراکز تنفروشی کمک خواستم. او با خشم به من گفت که چرا تلاش میکنید نظم اجتماعی ما را برهم بزنید. گفتم ما فقط تلاش داریم جلو سوء استفاده جنسی از این کودکان گرفته شود، ما به دنبال تغییر نظم اجتماعی شما نیستیم. اما او به من گفت که این پدیده همیشه در جامعه بوده است و اگر فرزندان «کاست»های پایین این کار را نکنند، آیا می خواهید فرزندان ما برای این کار استفاده شوند؟
برای من این توضیحات بسیار تازه بود، اما خانم مسافر گفت که سیستم کاست هنوز در بخشهای از هند زنده است و تغییر آن بسیار دشور است.
خانم مسافر که از شهر چینای در جنوب هند بود، گفت که خودش مسیحی است. ازش پرسیدم که آیا این سیستم کاست در میان مسیحیان و مسلمانان هم وجود دارد؟
پرسید: چطور؟
گفتم: مثلا مسلمانهای هندی هنوز هم در میان خود باور به طبقات سیستم کاست هندی دارند؟
گفت: بلی متاسفانه این پدیده هم در میان مسلمانان و هم در میان مسیحیان هندی هنوز وجود دارد. آنها هم در میان خود سلسله مراتب اجتماعی شبیه هندوها دارند. در این طبقه بندی طبقات اجتماعی فرودست مسلمان با همان نوع تبعیض روبرو می شوند که «دالیت»های هندو.
راستش پس از رساندن مسافر به مقصد، حرفهای او مرا به فکر واداشته بود. شام وقتی خانه آمدم کمی در انترنت جستجو کردم.
دیدم که به راستی مسلمانان و مسیحیان هند، مانند هندوها، سیستم طبقاتی دارند. در میان مسلمانان جامعه به سه طبقۀ بزرگ تقسیم میشود: «اشرف»، که معمولا از طبقات بالایی هندوها بوده اند که به اسلام گرویده اند. اینها جایگاه شبیه «برهمن»ها در یمان هندوان را دارند. همچنان مسلمانانی که در قرنهای اول اسلامی از شبه جزیره عرب و آسیای میانه به هند آمده اند، شامل طبقه اشرف میشوند.
در درجه دوم طبقۀ «اجلف» قرار دارد که پدرانشان از طبقات پایین هندو بوده اند و به اسلام گرویده اند. و در نهایت «ارزل» که در واقع از لحاظ اجتماعی همتای طبقه دالیت هندو اند. این دو طبقه اجلف و ارزل را «پسمانده» هم میگویند.
پسماندهها معمولاً به شدت مورد تبعیض قرار دارند و امکان ازدواج میان آنها و اعضای طبقات بالاتر وجود ندارد. حتا اگر از لحاظ اقتصادی در زندگی موفق شوند، بازهم عضو طبقۀ پایین جامعه دانسته می شوند.
در طی صدها سال شمار زیادی از اعضای کاستهای پایین جامعۀ هندو به امید رهایی از تبعیض، تغییر آیین داده و به ادیان ابراهیمی مسیحیت و اسلام گرویده اند. اما به نظر میرسد که سنتهای دیرین جامعه سختجان تر از باورهای دینی بوده و تغییر آیین، جایگاه اجتماعی آنها را بهتر نساخته و از مصیبت آنها نکاسته است.
نامههایی که زیر عنوان «از جادههای امریکا» نشر میشوند را یکی از مهاجران که خود رانندۀ «اوبر» است به آمو می فرستد. در این نوشته، سالار مسافر با یک نگاه انسانی و روایتگرانه، تجربههای شبانهاش از مواجهه با
وضعیت تکاندهنده بهرهکشی جنسی کودکان در هند را بازگو میکند؛ بازتابی از زیست روزمرهای که در آن، درد، تنهایی، مهر و طنز درهمتنیدهاند.