امروز سالیاد شاعریست که آروزی گذشتن افغانستان از «شر نکبت چاقوکشان » را داشت تا مردمش را به باغهای «سلام علیک و مانده نباشی» ببرد.
او شعر مشهوری زیر عنوان « به باغ میبرمت» نوشته و در آن به خوبی چشمانداز آرام و عاشقانهاش برای وطن را به تصویر کشیده است.
عاصی با نازک خیالی شور انگیزی در ۱۶ جوزا ۱۳۶۶ شعر ی را مینوشت که گوشهای از آرزوهای خوب عاصی در آن قابل دید است.
اوگفته بود:
اگر که داسِ بلندِ دروگرانِ غریب،
میانِ سنبلههایِ سهماهه در قنداق،
برایِ فصلِ نکویی،
به رقص باز آمد،
به باغ میبرمت
به باغِ آزادی،
به باغِ سبز و پرآوازهی همیشهبهار
اگر که قافلهٔ عشق،
شهد و ابریشم،
ز شرِّ نکبتِ چاقوکشان به خیر گذشت،
اگر بهار رسید،
به باغ میبرمت
به باغهایِ «سلام و علیک»
به باغِ «مانده نباشی»
به باغِ بنفشِ آسودن
عاصی کی بود؟
عبدالقهار عاصی را شماری از نویسندگان کشور «شاعر درمند افغانستان» مینامند و شماری هم «عزیزی بیآلایش». او زاده ۲۳ حمل ۱۳۳۵خ. از شاعران فعال نسل نوین افغانستان در دههی ۶۰ و اوایل ۷۰ خورشیدی بود.
عاصی، زاده روستای ملیمهی شهرستان دره در استان پنجشیر بود. دورههای متوسطه و لیسه را در کابل فراگرفت و پس از آن وارد دانشکدهی زراعت دانشگاه کابل شد.
پس از شدت گرفتن جنگهای داخلی در بهار ۱۳۷۳ خورشیدی، عاصی با خانم و یگانه فرزندش به مشهد ایران کوچید تا در آنجا مگر دمی آرام گیرد؛ اما در آن کشور به او، خانم و فرزند خورد سالشان اجازه داده نشد تا در مشهد بمانند. آنچه باعث شد تا عاصی دوباره به افغانستان بازگردد و در میان دود و باروت برای میهنش قلم زند.
شماری از دوستان عاصی و نویسندگانی که او را طریق اشعارش می شناسند، او را شاعری صریحالبیان عنوان کرده تاکید میکنند که او فرزند زمان خودش بوده است.
از عاصی هفت مجموعه به نامهای، دیوان عاشقانهی باغ، مقامه گل سوری، لالایی برای ملیمه، غزل من و غم من، از آتش از بریشم، تنها ولی همیشه و آغاز یک پایان، به چاپ رسیده است.
در این میان مجموعهی شعری از آتش از ابریشم عاصی را فرهاد دریا، آواز خوان مشهور افغانستان و رفیق عاصی، یک سال پس از وی در اروپا به چاپ رسانید.
آخرین ساعات
رحمتالله بیگانه از چهرههای فرهنگی افغانستان و دوست صمیمی عاصی از آخرین روز باهمی و موشکی که جان عاصی را گرفت، وشته است.
آقای بیگانه در فیسبوکش نوشته است:«در این روز جنگی واقع نشده بود و تا دم دیگر همان روز موشکی به شهر نیامده بود؛ در حالی که همهروزه به صدها موشک درگوشههای کابل برخورد میکردند».
بیگانه در ادامه نوشته است که عاصی تازه از ایران برگشته بود و به خاطر جنگهای شدید کابل خانهی خودش در منطقه مکروریان را ترک و در خانهی خسرش در کارته پروان زندگی میکرد.
به گفته آقای بیگانه، عاصی دم دروزاه خانهی وی آمده بود تا بیرون بروند و لحظاتی قدم بزنند. عاصی در میان و بیگانه و برادرش عزیزالله ایما در دو کنار وی، به خواست عاصی برای قدم زدن از خانه بیرون شده اند.
نزدیک غروب کم کم صدای موشکها بیشتر میشوند و این سه رفیق با بیشتر شدن صدای موشکها به سوی خانه حرکت میکنند تا در امان بمانند.
او چنین روایت میکند: «عاصی گرم شعر و دکلمه بود و ایما شنونده. شمالک پاییزی صدای عاصی را به گوشم بلند و پایین میکرد. به خانهی ما فاصلهی کمی مانده بود. عجله داشتم که زودتر به خانه برسیم، اما گویی پاهای ما سنگینی [می کرد] و زمان همچنان ایستاده و حرکت نداشت. ما حرکت داشتیم، اما زمان ایستاده بود. با ایستایی زمان، مصیبتی که به دنبال ما بود، در میانه کوچه حادثه گیرمان کرد و در یک لحظه، زندگی ما را به روی دیگری گشتاند. ما دیگر آدمهای سالمی نبودیم. نام ما را زخمی و شهید گذاشتند».
و سر انجام عاصی که لحن حماسی اشعارش موجی از شور در دل خوانندگان ایجاد میکرد/میکند و برق احساس در صدایش هنگام خوانش شعر«کابل، آی کابل» قلب مخاطب را لمس میکرد، در چنین روزی( ۶ میزان ۱۳۷۳ ) از اثر برخورد موشک جنگجویان وابسته به حزب اسلامی گلبدین حکمتیار در کابل بدرود حیات گفته رخت سفر بست.