دیدگاه شما

روایت شاهزاده هری از اشتراک در نبرد افغانستان

نام شاهزاده هری زمانی بار دیگر بر سر زبان‌ها افتاد که بخش‌های از کتاب خاطرات او با عنوان (Spare) قبل از نشر عمومی، فاش گردید. یکی از موضوعات فاش‌شده، کشته شدن ۲۵ طالب توسط این شاهزاده‌ی بریتانیایی در جریان اشتراکش در نبرد علیه طالبان در افغانستان می‌باشد. این مساله واکنش‌های زیادی را برانگیخت.

کتاب هری شاهزاده بریتانیایی به تاریخ ۱۰هم جنوری سال جاری میلادی منتشر گردید و در نخستین روزها جایگاه پرفروش ترین کتاب غیرداستانی را از آن خود ساخت. تا جایی‌که در هفته نخست بیش از سه ملیون نسخه به فروش رسید. کتاب محتوای جنجال‌برانگیز زیادی دارد و شماری از نشریه‌های معتبر دنیا آن را «مانیفست سیاسی» هری خواندند.

عنوان کتاب نشاندهنده‌ای جایگاه و نوبت هری در سلسله‌ای جانشینی بر تحت سلطنت بریتانیا است. در این زنجیره‌، برادر بزرگترش ویلیم پیشتر از او است و هری گزینه بعدی، حمایتی و یا احتیاطی. به نقل هری در کتابش، در روز تولد او، پدرش از مادر او تشکر می‌کند و می‌گوید، تو حالا با به دنیا آوردن دو پسر (ویلیام و هری) یکی جانشین و دیگری به عنوان گزینه احتیاطی (Spare) این زنجیره را تکمیل کردی.

کتاب، از نخستین سطور با تنش خانوادگی آغاز می‌شود و بن‌مایه اصلی آن را شکوه و گلایه شاهزاده هری از اختلافات عمیق خانوادگی، رنج بردن او از برخورد دوگانه به او نسبت به برادر بزرگش، محدودیت‌های وضع شده بر او که ناشی از شیوه‌ی زندگی سلطنتی می‌باشد و مزاحمت مستمر رسانه‌ها که همیشه تمام حرکات او را زیر نظر دارند، تشکیل می‌دهد.

کتاب شاهزاده هری که مالامال از افشاگری است به سه بخش جدا شده. برش‌های از بخش دوم آن شامل دو دور ماموریت نظامی او در چارچوب نیروهای بریتانیایی در جنگ افغانستان می‌شود. این یادداشت، مرور اجمالی است بر نقش هری در جنگ علیه طالبان در افغانستان که در کتاب خود نسبتا با تفصیل به آن‌ها پرداخته است.

ماموریت نخست هری در نبرد افغانستان

هری در ۲۱ سالگی وارد ارتش بریتانیا می‌شود. پیش از این‌که وارد جنگ افغانستان شود، در سال ۲۰۰۷ هری و ارتش بریتانیا تصمیم می‌گیرند تا او برای ماموریت نظامی به عراق برود. بعد از رسانه‌ای شدن این موضوع، دولت بریتانیا و خانواده‌ی سلطنتی متوجه می‌شوند که اشتراک علنی هری در چنین نبردی، خطر جدی را متوجه جان وی و همرزمانش خواهد کرد به ویژه وقتی واکنش‌های نیروهای عراقی مخالف، واضح می‌گردند. به همین دلیل، از اشتراک هری در نبرد عراق منصرف می‌شوند.

بعد از مدتی، اشتیاق اشتراک هری در جنگ دوباره غلیان می‌کند، به مسوولان ارتش بریتانیا می‌گوید، یا باید به جنگی برود یا با ارتش خداحافظی خواهد کرد. ارتش برایش اشتراک در جنگ افغانستان را به عنوان مناسب‌ترین گزینه مطرح می‌کنند. برای هری گویا شنیدن نام افغانستان غیرمترقبه بود. همچنین از این‌که ارتش جنگ افغانستان را گزینه‌ای مناسب می‌دانست نیز برای او دور از واقعیت به نظر می‌رسد. چون به گفته هری، افغانستان در آن زمان نسبت به عراق وضعیت خطرناک‌تر و وخیم‌تری داشت. به هر حال، شاهزاده این پیشنهاد را می‌پذیرد.

هری در اواخر ۲۰۰۷ خود را در هواپیمای نظامی می‌یابد که از بریتانیا رهسپار افغانستان بود. تمام تلاش‌ها بر این متمرکز بود تا حضور وی در جنگ افغانستان افشا نشود. به همین دلیل حتا ده‌ها همسفرش از حضور وی در آن هواپیما آگاه نبودند. او تنها و در محل کوچکی دراز می کشد. پرواز ۷ تا ۹ ساعته برایش به اندازه یک هفته می‌گذرد. از محتوای کتاب چنین بر می‌آید که اشتراک در جنگ افغانستان، شاهزاده هری را تحت تاثیر زیادی قرار داده بود. او بسیار ترسیده بود و هراس آشکار از مرگ احتمالی به دلش راه یافته بود. شاهزاده تلاش می‌کند تا بخوابد، هجوم افکار پریشان اما برایش مجال خوابیدن نمی‌دهد. گاهی به سقف و گاهی هم به فرش هواپیما خیره می‌شود، در افکار عجیبی غرق است. به پدر و برادر خود می‌اندیشد و به گزارش های نادرست رسانه‌ها در باره زندگی خصوصی‌اش. سرانجام با خود به این نتیجه می‌رسد، اگر در افغانستان بمیرد، دست کم از گزارش‌های غیرواقعبینانه‌ای رسانه‌ها در امان خواهد شد. در باره‌ی مرگ بیشتر فکر می‌کند. مراسم جنازه خودش را تصور می‌کند و از خود می‌پرسد، آیا مراسم دولتی برگزار خواهد شد؟ تیتر رسانه‌ها چگونه خواهند بود؟  قضاوت تاریخ چگونه خواهد بود؟ «آیا ویلیام برادرم، پدرم و پدرکلانم تابوتم را مشایعت خواهند کرد؟».

در حالی‌که شاهزاده هری در چنین افکار غرق است، هواپیمای حامل شان به قندهار می‌رسد. پیش از پایین شدن از هواپیما، پیشامد دیگری او را بیشتر از پیش متعجب می‌سازد. از او می خواهند تا «وصیت نامه»اش را به‌روز/تجدید کند. از شاهزاده می‌پرسند، دربار سلطنتی می‌خواهد بداند، اگر برایت چیزی رخ می‌دهد، با اموالت چی کنند و بعد از درگذشت، می‌خواهی در کجا دفن شوی؟ این پیشامد هری را بیشتر تکان می‌دهد. ناگزیر، وصیت نامه‌اش را تجدید می‌کند و از هواپیما پایین می‌شود.  

در آن زمان شمار نیروهای بریتانیا در افغانستان به هفت هزار تن می‌رسید. هری در کمپ نظامی مربوطه مستقر می‌شود و به کارش آغاز می‌کند. او در آن ماموریت نقش مستقیم در نبرد نداشت، مسوولیتش کنترول فضایی بود، با استفاده از مخابره و مانیتور، به هواپیماها اجازه‌ای نشست و برخاست می‌داد. بعد از مدتی این ماموریت برایش خسته‌کن می‌شود و به نقش فعال تر در جنگ می‌اندیشد. تقاضا می‌کند تا او را به مرکز جنگ، گرمسیر بفرستند. به گرمسیر می‌رود مگر در آن جا نیز تقریبا نقش مشابهی‌ دارد.

او در این دور، فقط در یک ماموریت جنگی اشتراک و نقش مهم‌تری داشت. در همکاری با یک خلبان هوایی، یک محل تردد طالبان را کشف می‌کنند. تخمین میزنند، در محل نزدیک به ۱۵ طالب حضور دارد. هری تلاش می‌کند به غیر از دشمن برای دیگران آسیبی نرسد. در اجرای این عملیات میان هری و امریکایی‌ها اختلافی پیدا می‌شود. هری می‌خواهد بمب با وزن ۲۰۰۰ پوند استعمال شود، در حالی‌که امریکایی‌ها، دو بمب ۵۰۰ پوندی را کافی می‌دانند. چون نخستین عملیات هری می‌باشد، از سر ناگزیری، حرف امریکایی‌ها را می‌پذیرد. بعد از از اجرای عملیات، وقتی می‌بیند شماری از طالبان از محل زنده فرار می‌کنند، تاسف می‌خورد که نتوانست بمب بزرگ‌تر استفاده کند‌. به محاسبه‌ای هری ممکن ۱۰ تن دشمن در آن عملیات کشته شده باشد.

در جریان این دور ماموریت هری، چندین بار ژورنالیستان رسانه‌ها به منظور تهیه نمودن گزارش از میدان نبرد می‌آیند. باوجود این‌که از رسانه‌ها هیچ وقت دل خوش نداشت، این‌بار اما از احتمال فاش شدن حضورش در نبرد افغانستان بیشتر نگران می‌شود. رسانه‌ها به هری وعده می‌دهند، تا زمانی‌که او در افغانستان حضور دارد، از نشر و پخش مطلبی در پیوند به او یا عکسی از او خودداری خواهند کرد.

در فبروری ۲۰۰۸، ساعت ۱ شب، هری از نگاه کردن به ستاره‌های درخشان آسمان صاف موسی قلعه هلمند و نوشیدن چاکلیت داغ لذت می‌برد. به مخابره گوش داده و یادداشت برداری می‌کند. متوجه مکالمه مخابره‌ای غیر معمول در باره‌ای «روباه سرخ/قرمز» می‌شود و این‌که این روباه با خطر جدی مواجه است. هری به رمزی/شفری بودن نام روباه قرمز پی می‌برد و می‌داند این رمز به جای نام اصلی کسی به‌کار می‌رود. این مکالمه ادامه می‌یابد، سرانجام برای او هیچ شکی باقی نمی‌ماند که روباه قرمز کسی نیست مگر خود هری. حضور روبای قرمز در هلمند افغانستان توسط یک رسانه آسترالیایی افشا شده بود.

هری که تا این لحظه در هیات یک فرد معمولی لذت می برد، دوباره با تشریفات یک شاهزاده، توسط بالگرد شینوک با همراهی دو آپاچی از محل انتقال داده می‌شود. نخست به قندهار و از آن‌جا به بریتانیا منتقل می‌گردد و این‌گونه نخستین ماموریت او در نبرد افغانستان به پایان می‌رسد.

ماموریت دوم

مدتی بعد از ختم ماموریت نافرجام نخست، شاهزاده هری از مسوولان ارتش می‌خواهد تا فرصت دیگری برای حضور در نبرد داشته باشد. پاسخ مثبت دریافت می‌کند. مگر این‌بار تنها از طریق خلبانی بالگرد جنگی ممکن است و باید دست‌کم دو سال آموزش‌های لازم را فرا گیرد. به فراگیری تمرینات بدنی، درس‌های نظری و پرواز عملی انواع بالگردهای جنگی به ویژه آپاچی آغاز می‌کند. سرانجام بعد از آموزش‌ها و تمرینات لازم در امریکا و بریتانیا، موفقانه لقب کپیتان آپاچی را کسب می‌کند.

در سپتامبر ۲۰۱۲، این بار ماموریت هری متفاوت آغاز می‌شود. در هواپیما، در محل تنهایی مخفی نشده بل در کنار سایر عساکر و همرزمانش نشسته است. بعد از چهار سال وقتی به کمپ نظامی بستین/شورابک هلمند پیاده می‌شود، احساس می‌کند، «دوباره به خانه‌اش برگشته».

تحفه طالبان به مناسبت سالروز تولد هری

کپیتان هری در نخستین روزهای برگشت به ماموریت، در آستانه‌ای ۲۸مین سالروز تولد خود، روزی مصروف تنظیم دفترش بود که محافظانش در حالی‌که فریاد می‌زنند «بالای ما حمله شده!» با عجله به وی محلق می‌شوند.

صدای انفجار از دور به گوش می‌رسد، هری تلاش می‌کند تا به طرف بالگرد آپاچی خود برود مگر محافظانش مانع او می‌شوند. همه جلیقه‌های محافظتی و زرهی خود را می‌پوشند و منتظر هدایات بعدی می‌باشند. محفوظ‌ترین مکان برای هری بالگردش است، به این می‌اندیشد تا هرچه زودتر خود را به آن برساند تا هم خود محفوظ شود و هم توسط آن دشمن را از پا بینداز‌د. صداهای مهیب تری از انفجارها و شلیک‌ها به گوش هری و محافظانش می‌رسد. بعد از لحظاتی از طریق مخابره می‌شنوند: تصفیه شد! بستن محفوظ است!

چند تن طالب با یونیفورم امریکایی، سیم خاردار کمپ را سوراخ کرده داخل کمپ شده بودند. آمده بودند تا شاهزاده هری را پیدا کنند. به اصطلاح عام، با شاهزاده هری کار داشتند! در این حمله، ضمن این‌که حمله‌کننده‌ها از بین رفتند، دو عسکر امریکایی کشته شدند و ۱۷ تن امریکایی و بریتانیایی زخم برداشتند.

بعدا طالبان در اعلامیه‌ای مدعی شدند که هدف شان شاهزاده هری بود و تاریخ حمله آگاهانه به مناسبت ۲۸مین سالروز تولد او انتخاب شده بود. باوجود این‌که هری به ادعای طالبان مبنی بر انتخاب تاریخ به مناسبت سالروز تولد خود تردید داشت، یک چیز اما روشن و نگران کننده بود؛ حضور شاهزاده هری در کمپ شورابک هلمند برای طالبان یکبار دیگر افشا شده بود. شاهزاده هری با این تحفه سالروز تولد، ماموریت دوم خود را آغاز کرد. بعد از این رویداد صحبت‌های در باره‌ی برگشتانده شدن دوباره‌ی هری به بریتانیا مطرح می‌شوند او اما مصمم به ادامه ماموریت می‌باشد.

هری نشانه می‌گیرد و می‌کشد

هری عضو گروه ۴ نفری عملیات‌های آپاچی بود که همیشه در اتاق «آماده باش» حضور داشتند. دو تیم دو نفره برای دو بالگرد آپاچی. برای هر آپاچی یک پیلوت و یک انداخت کننده. در این عملیات‌ها هری وظیفه انداخت و هدف قرار دادن دشمن را داشت. او در کتاب خود در باره چند عملیات با تفصیل می‌نویسد که فشرده آن‌ها آورده می‌شود.

تلفون اتاق آماده باش زنگ می‌خورد. بالگرد آپاچی را به پرواز در می‌آورند. طبق معلومات رسیده، به محل عملیات می‌رسند. بالای هدف قرار می‌گیرند. ۸ طالب را می‌بینند که در دو گروه ۴نفره جدا می‌شوند و روی جاده خاکی در پهلوی یک موتر لاری در حرکت اند. هری منتظر اجازه انداخت از مرکز است. دریافت اجازه پیش از انداخت حتمی بود مگر برای دفاع خودی یا خطر قریب‌الوقوع. با وجود این‌که دشمن را شناسایی کرده بودند و با وضوح حرکات آن‌ها را زیر نظر داشتند مگر تا زمانی‌که اجازه شلیک دریافت نمی‌کردند، نمی توانستند دست به کاری بزنند.

انتظارشان به درازا می‌کشد مگر اجازه‌ای در کار نیست. هری و همکار پیلوتش می‌بینند که طالبان به مسیرهای مختلف از آن ها دور می‌شوند، افسوس می‌خورد که کاری از دستش ساخته نیست و به این فکر می‌کند، اگر این‌ها زنده بمانند شاید روزی به یکی از عساکرشان آسیبی برسانند. قابل یادآوری است، در تمام کتاب کمتر به چشم می‌خورد شاهزاده هری در باره‌ی مردم افغانستان چیزی بنویسد، به ویژه آسیب‌های که مردم این کشور از جنگ‌ها دیده اند و می‌بینند.

با گذشت زمان تنها دو موترسایکل زیر چشم شان باقی می‌ماند. در انتظار اجازه‌ی شلیک، به تعقیب آن‌ها ادامه می دهند. بعد از مدتی طالبان باز هم متفرق می شوند، بالگرد هری به تعقیب یکی از آن‌ها ادامه می‌دهد. در این هنگام از مرکز کنترول در مخابره صدا می‌شود: تعقیب شونده‌ها در چه وضعیتی قرار دارند؟ هری به علامه نارضایتی سر تکان می‌دهد و می‌گوید، چون بسیار دیر کردید، اکثرشان فرار کردند، تنها یک موترسایکل زیر تعقیب ما است. مرکز فرماندهی اجازه انداخت می‌دهد: «اجازه است، شلیک کنید.» هری در این نخستین عملیات، به خاطر ناآشنایی در انتخاب نوعیت سلاح، با سلاح عوضی شلیک می‌کند، یک تن را می‌کشد و فرد دوم از بالای موتر سایکل پایین می‌شود و فرار می‌کند.

هری می نویسد، حرکات دشمن همیشه زیر نظر هواپیماهای بی سرنشین بود. روزی بعد از اطلاع آن‌ها، آپاچی را به پرواز آوردیم، بالای هدف رسیدیم. آخرین ساعت های شب بود. هدف به سختی قابل دید بود. مثل سایه‌ها حرکت می‌کردند. موترسایکل‌ها به یک دیوار تکیه کردند. دستور آمد: منتظر باشد. فرمانده‌ طالب که هدف مهم بود، سوار موترسایکلی بود و یک عسکرش در عقبش. هری انگشت شصتش را روی دکمه شلیک قرار می‌دهد، به سکرین نگاه می‌کند و منتظر اجازه شلیک است. یک انگشتش روی سلاح لایزری و دیگرش روی میزایل. هری به شباهت این دکمه‌ها با دکمه‌های پلی‌ستیشن فکر می‌کرد که در آن روزها در اوقات بیکاری بازی می‌کردند. سرانجام هدف را می‌زند، بر می‌گردند به اتاق. به بازی پلی‌ستیشن ادامه می‌دهند.  

شاهزاده مدعی است، سریع ترین موترسایکلی را که هدف قرار داده، سرعتش ۵۰ کیلومتر در ساعت بود. او می نویسد؛ وقتی از هوا در تعقیبش بودیم، دشمن به طرف عقب نگاه می‌کرد. تلاش داشت خودش را به نزدیک‌ترین قریه برساند و در میان مردم ملکی پنهان شود‌. فقط دو صد متر با قریه فاصله داشت، یک دقیقه فرصت داشتیم. اجازه‌ی شلیک دریافت کردم. موترسایکل را هدف قرار دادم. موترسایکل در میان درختان افتاد. بالای ساحه گردش کردیم، دود ناشی از انداخت ما به هوا بالا می‌شد، موترسایکل در گوشه‌ای افتاده بود مگر از جسد خبری نبود. بارها دور خوردیم، سرانجام متوجه شدیم جسد دشمن ۱۵ متر دورتر از موترسایکل افتاده بود.

باری اطلاع می‌یابند که طالبان بین ده تا سی نفر، به شکل منظم در یک ساحه تجمع می‌کنند و یک شاهراه پر رفت و آمد را زیر نظر دارند. آپاچی هری، بالای هدف قرار می‌گیرد، دشمن مسلح با آر‌.پی.‌جی شاهراه را در کنترول گرفته بود. سه بار بالای هدف قرار می‌گیرند مگر بدون این‌که دلیلش را بدانند، اجازه عملیات و شلیک نمی‌یابند. بار چهارم وقتی بالای هدف قرار می‌گیرند، لاری‌ای را می‌بینند که در حال بی‌خبری به جانب دشمن در حرکت است، چون هری اجازه دریافت نکرده، کاری نمی تواند. مطالبه‌ی اجازه‌ای شلیک را تکرار می‌کنند، پاسخ رد تکرار می‌شود. به تقاضای خود ادامه می‌دهند پاسخ اما همان است: «منتظر باشید.» دشمن در مقابل چشمان هری و پیلوت، لاری را منفجر می‌سازد. با التماس اجازه می‌خواهند اما پاسخ مشابه است: «منتظر دستور فرمانده باشید.» موتر لاری در مقابل چشمان هری به قطعات کوچک تبدیل می‌شود و طالبان سوار موترها و موترسایکل‌های خود شده ساحه را ترک می‌کنند. آپاجی هری به تقیب دو موترسایکل ادامه می‌دهد.

در حالی‌که دو موترسایکل را در امتداد چندین قریه تعقیب می‌کنند، هری به دلیل عدم اجازه‌ای انداخت می‌اندیشد. او می‌نویسد، برخی فرماندهان‌ به این نتیجه رسیده بودند که «با کشتن هر طالب، سه طالب دیگر ایجاد می‌شود». آن‌ها بعد از انتظار طولانی سرانجام اجازه شلیک نمی یابند و به کمپ برمی‌گردند.

شاهزاده بریتانیایی در افغانستان در شش عملیاتی نقش داشته که منجر به کشته شدن انسان‌ها شده. او می‌نویسد: در عصر آپاچی تمام عملیات‌های که من و هر عسکر دیگری انجام داده ریکارد شده و ویدیوهای آن‌ها موجود اند. او اذعان می‌کند، در دو دور ماموریت خود در افغانستان ۲۵ تن دشمن را کشته است. می‌افزاید: «در جریان آن جنگ داغ، من آن ۲۵ تن را انسان فکر نمی‌کردم. چون اگر آن‌ها را انسان بشمارید شما قادر به کشتن آن‌ها نیستید. حتا شما اگر کسی را انسان بدانید، برایش آسیبی نمی‌رسانید.» شاهزاده هری می‌نویسد: «آن‌ها دانه‌های شطرنج بودند که از تخته حذف شدند. بدها باید کنار زده شوند پیش از آن‌که خوب‌ها را بکشند.»

دومین و آخرین ماموریت هری در نبرد افغانستان در هفته‌ای نخست ۲۰۱۳ به پایان می‌رسد و او به بریتانیا بر می‌گردد.

حضور هری در نبرد افغانستان بر روانش تاثیر زیادی گذاشت، در کتاب خود می‌آورد؛ من طنین صداهای شلیک همرزمانم در هلمند را در تمام زندگی خواهم شنید و هیچ‌گاه حالت پرابهت خاموشی بعد از آن شلیک‌ها را فراموش نخواهم کرد.

مسئولیت محتوای مقاله‌هایی‌ که‌ در بخش دیدگاه وبسایت آمو منتشر می‌شوند به‌ دوش نویسندگان‌ آن است.