بخش نخست- نويسنده: محبالله نورى؛ رئیس پیشین پالیسی شورای امنیت ملی افغانستان
پس از مقاومت نخست، دومین هجوم طالبان بهولایتهای شمال در سال ۱۳۸۹هجری-خورشیدی آغاز شد. حکومت برای مقاومت در برابر آن هجوم، سه تن از جنرالان کارکشته از جمله جنرال محمد داوود داوود را بهحیث فرمانده ۳۰۳ پامیر، جنرال مولانا عبدالرحمان سید خیلی را بهحیث فرمانده پولیس قندز و جنرال مولانا شاهجهان نوری برادر مرا بهحیث فرمانده پولیس تخار تعیین کرد. آنها با رهبری درست نیروهای امنیتی و راهاندازی مقاومتهای مردمی در مدت کوتاه توانستند شمال را از وجود طالبان پاکسازی کنند.
طالبان و حامیان شان در واکنش بهاین شکست در میدانهای نبرد با طرح توطئهی ترور آنها، ناجوانمردانه این سه جنرال را به شهادت رساندند. من در حالیکه در بیرون از کشور مصروف ادامهی تحصیل بودم، با شهادت برادرم بهکشور برگشتم.
در بازگشت با مشوره و هدایت استاد ربانی شهید که از قبل با رییس جمهور کرزی صحبت کرده بود و با انگیزهی پیگیری پروندهی ترور برادرم وارد دفتر شورای امنیت ملی در ارگ ریاست جمهوری شدم.
متاسفانه خلاف روحیهی برادریِ ملی از همان نخستین روزهای ورود به آن دفتر، متوجه شدم که نهتنها هیچ کسی علاقهای به پیگیری پروندهی آن شهدا ندارد؛ بلکه اکثر رهبری آن دفتر را بر ضد این شهدا و اندیشهی آنها یافتم. بیشتر از آن متوجه شدم که در آن دفتر دوگونه برنامه جریان دارد:
اول: یک سلسله برنامههای ملی و در جهت منافع ملی؛ در این بخش شماری از کارمندان ارشد و فنی و برخی از اعضای رهبری کارها را با نهایت تعهد و صداقت در همکاری و هماهنگی با سایر بخشهای حکومت به پیش میبردند.
دوم: متوجه شدم در حاشیهی برنامههای ملی، سه گونه برنامهی دیگر هم جریان دارد، الف: برنامههای قومی توسط عناصر قومگرا و برضد سایر اقوام و احزاب سیاسی و حتا همسو با طالبان، ب: برنامههای خارجی و استخباراتی توسط جاسوسان و مشاوران خارجی و ج: برنامههای استفادهجویانه و توام با فساد توسط عناصر فاسد.
من با آنکه مسوولیت کارهای فنی مانند: تدوین پالیسیهای دفاعی و امنیتی را به دوش داشتم؛ اما در حاشیهی آنها ناگزیر بودم در برابر آن برنامههای خاینانه، بهیژه تبعیض و بیعدالتی سازمانیافته برضد نیروهای دفاعی و امنیتی، در حد توان مقاومت کنم؛ کاری که بعضن میتوانست به قیمت از دست دادن جانم تمام شود؛ از جمله در سال ۲۰۱۳ که از یک حملهی هراسافگنانه جان سالم بدر بردم.
در آن جریان با مسایل و رخدادهای تکاندهنده و حیرتانگیزی روبهرو شدم که در فرصت مناسب آن را در کتاب خاطرات زیر نام «یک دهه مقاومت در دل ارگ» خواهید خواند.
در آن میان یکی از توطئههای خطرناکی که از آن آگاه شدم و برای خنثا کردن آن تلاش کردم، بر میگردد به رویداد چند روز پیش از انتخابات سال ۲۰۱۴.
در آن زمان دو تن از اعضای خانوادههای رهبران طالبان مخفيانه به کابل آمده بودند. در خانهی یکی از بزرگان قندهاری نشسته بودم که این دو تن با راهنمایی و همراهی یکی از روسای کشفی نهادهای امنیتی وارد اتاق شدند. همینکه صاحبخانه مرا معرفی کرد که در شورای امنیت وظیفه دارم، آنها مرا گوشه کرده و گفتند که یک پيام بسیار مهم و فوری از سوی طالبان دارند که میخواهند از طریق انجنیر ابراهیم سپینزاده معاون مشاور امنیت ملی با رئیس جمهور مطرح کنند. انجینر ابراهیم سپینزاده در ارگ ریاست جمهوری قدرتمندترین فرد پس از رئیس جمهور کرزی بود. به آنها پیشنهاد کردم که اگر موضوع را با من شریک کنید، من شما را با کسی وصل میکنم كه به مراتب بهرئیس جمهور نزدیکتر است. نگرانى این بود که اگر موضوع با انجینر ابراهیم سپینزاده مطرح شود؛ ایشان مرا از اصل ماجرا کنار میگذارد؛ چون او آدم استخباراتی و بسیار مرموزی بود و در همینحال رابطهی من با او خوب نبود. وقتی موضوع را مطرح کردند، برای من قابل باور نبود؛ اما آنها را نزد آن کسی که وعده کرده بودم بردم تا از صحت و سقم موضوع مطمین شوم.
وقتی آنجا رفتیم، آنها طرح را به مراتب وسیعتر و مفصلتر مطرح کردند؛ اما نمایندهی رئیس جمهور در حالی که پریشان شده بود، به افراد و طرح آنها به دیدهی شک مینگریست. از آنها پرسید چه کسی شما را روان کرده است و طرح چه کسانی است؟ آنها در جواب از ملا منصور و قیوم ذاکر نام بردند. من که مدت طولانی با نهادهای امنیتی کار کرده بودم و در مورد رهبری و شیوهی تصمیمگیری طالبان تا حدودی آگاهی داشتم، برایم پرسش برانگیز بود که چگونه ممکن است رهبری طالبان با چنین خواستهای ناچیز که دستیابی به چند ولایت و وزارت است، موافق باشد و اگر این تصمیم سطوح پایین آنان باشد، چگونه ممکن است در آن سیستم بسته و سلسلهی مراتب سختگیرانه، آن را بتوانند عملی کنند؟ در حالیکه با ذهن خود کلنجار میرفتم، پرسیدم آیا ملا عمر در جریان است؟ آنها گفتند بلی! در جریان است. شک من بهمراتب بیشتر شد؛ اما نمایندهی رئیس جمهور رو بهآنها کرده و توام با تعجب گفت: «من قیوم ذاکر و ملا منصور را میشناسم، چه بدانم که این طرح از آنهاست؟» گفتند: در تیلیفون یکی از آنها را رخ میکنیم تا همرایش صحبت کنید. پس از دقایقی بهیکی تماس گرفت و گوشی را بهدست او داد. پس از صحبت کوتاه و خداحافظی، تیلیفون قطع شد؛ در حالی که پریشانی طرف بیشتر شده بود، تیلیفون را گذاشت و بهبالش تکیه داد و پس از کشیدن نفس عمیق گفت: خوب حال طرحتان را دوباره بگویید! آنها گفتند ما در انتخابات با تیم مورد نظر ارگ همکاری میکنیم و به تیم مخالف ضربه میزنیم!
طرف پرسید چه همكارى میکنید و در بدل آن چه میخواهید؟ آنها گفتند: ما فقط چند وزارت و ولایت مشخص را میخواهیم؛ اما در بدل آن در انتخابات در مناطقمان به مردم اجازه میدهیم رای بدهند و حتا تشویق شان میکنیم به نفع کاندید (نامزد) مورد نظر شما رای بدهند و صندوقها را پُر كنند، حوزههای رای تیم مخالفتان را میتوانیم اخلال کنیم و در صورت برنده شدن کاندید مخالفتان، حتا میتوانیم بالای او حملهی انتحاری اجرا کنیم! با شنیدن این گپ مو بر اندامم راست شد، وحشتم گرفت، طرف را نیز ترس فرا گرفت. با شنیدن این بخش از سخنان احساس کردم که اگر داکتر عبدالله را به موقع از این توطئه آگاه نکنم، در واقع در قتل او شریک شدهام.
پس از شنیدن این طرح، طرف به آنها گفت: اولن من طرح شما را با رئیس جمهور مطرح میکنم، بعد اینکه وقت کم است و این تفاهم در کجا و چگونه انجام میشود؟ آنها گفتند: در دوبی و همین یکشنبه نمایندهی ما آماده است بیاید و تفاهم کند. طرف به من نگاه کرد و گفت من میروم طرف رئیس جمهور تو با اینها برو کاپی پاسپورتهای شان را بیاور تا ویزهی امارات را بگیریم (بعد از سقوط كابل در هنگام جستوجوى اسناد متوجه شدم كه هنوز آن اسناد نزد من موجود است؛ اما به دلیل اینکه ممکن است جان آنها با خطر روبهرو شود، لازم نمیبینم در اینجا از آنها نام برده شود) هرچند من کاپی(روبرداری) پاسپورتها(گذرنامهها)ی آنها را گرفتم؛ اما همزمان دو کار سریع کردم؛ کاری که به جنگ با یک لشکر هم نمیتوان کرد.
اول از طريق دو تن از اعضای تيم انتخاباتى ثبات و همگرايى (نورالرحمان اخلاقی رئیس تلویزیون نور و عضو شورای رهبری جمعیت اسلامی افغانستان و خیرالله آزاد از اعضای آن حزب) بهگونهی ابتدایی داکتر عبدالله را از موضوع آگاه کردم و او يكى از دستيارانش بهنام هارون را به خانهی ما فرستاد تا موضوع را دقيقتر معلومات كند. من در یادداشتی که از طریق ایشان فرستادم، ضمن توضیح مفصل موضوع به داکتر عبدالله مشوره دادم تا یکی از اعضای برجستهی تیم همگرایی را بهگونهی فوری به دوبی بفرستد تا با نمایندگان طالبان در این زمینه گفتوگو نماید و جلو این توطئه گرفته شود.
دوم از اینکه داکتر عبدالله نمیتوانست به این قضیه زود باور کند يا در آن وقت كم چگونه برخورد کند، پاسخ او از طریق دستیارش این بود که خودش ببیند چه کرده میتواند، بخصوص اینکه چند روز محدود به انتخابات مانده بود و قرار بود وی بهتخار برود. وقتی پیام داکتر عبدالله رسید، من با توجه بهوقت کم، پیش خودم یک سناریو سنجیدم که به طرف رئیس جمهور که آدم محافظه کاری هست میگویم، اینها آدمهای مشکوک به نظر میرسند، نکند کدام پلان(برنامه) در برابر ما و شما داشته باشند، و دوم اینکه به آنها میگویم رئیس جمهور با طرح شما موافقه نکردهاست. این سناریو را تطبیق کردم. سه روز کامل به هر دو طرف اطلاعات نامربوط دادم و زمانکُشی کردم تا انتخابات سپری شد؛ امری که در این زمینه معجزه کرد و آنهم این بود که از یکسو زمان کوتاه بود و از سوی دیگر بین دو طرف شمارهی تیلیفون تبادله نشده بود.
دنباله دارد..
*مسئولیت محتوای مقالههایی که در بخش دیدگاه وب سایت آمو منتشر میشوند به دوش نویسندگان آن است.