دیدگاه شما

آغاز یک پایان

افغانستان به عنوان یک کشور پیرامونی از سال۱۸۸۰ تا ۲۰۲۱ پیوسته با کودتا دست به گریبان بوده است. در واقع به استثنای سال­های ۲۰۰۲ تا  ۲۰۲۱ که این دوره نیز با حامی سالاری قومی و مذهبی همراه بود، هیچ یک از حکام و رژیم­های سیاسی با اراده­ی مردم این کشور به قدرت نرسیدند. از همین­رو، یا در نتیجه کودتای درون خانوادگی وگروهی و یا ناشی از اراده­ی قدرت­های شبه پیرامون منطقه و مادر(متروپل) ظهور و زوال نمودند. دراین میان اما، سقوط نظام لیبرال دموکراسی­که به سلیقه خود آنرا «آغاز یک پایان» نام گذاشتم درخورتأمل است. نویسنده راگمان است­که در فردای امروز هیچ چیز در سیاست و حکومت همچون سال­­های۱۸۸۰ تا۲۰۲۱ تکرار نخواهد شد. به این شرح­که هیچ نوعی اعتماد اجتماعی- سیاسی بین مردم شمال، غرب، جنوب و شرق باقی نمانده است.

افغانستان از سال ۱۸۸۰ تا امروز (اگست ۲۰۲۴) فاقد دولت ملی و جامعه است. این کشور با وصف آنکه دارای مرزهای مشخص با همسایگان است، اما از بحران تاریخی مرزی در خط دیورند به مفهوم قومی با پاکستان رنج می­برد. افغانستان در این فهم، تنها مفهوم دولت را به شیوه‌ اسمی دارد و برای ملت- دولت سازی مدنی هرگزکار علمی و عملی نشده است.

بنابراین، سیاست و حکومت در این­کشور بجای دولت ملی ناشی از قرارداد اجتماعی، پیوسته با رژیم­های­کودتایی به آزمون گرفته شده است. و اینکه به جای «جامعه» اما «اجتماعات متعدد قومی» را در دولتداری شاهد بوده است. چرایی نداشتن جامعه و نداشتن دولت ملی از یکطرف به عصبیت روستایی و قبیله­ی و از طرفی به ضعف پایه­های نظری از دولت، ملت، ناسیونالیسم، دولت دموکراتیک و تأکید به دولت غیر دموکراتیک بر می­گردد. تا جایی­که همه رژیم‌های سیاسی ادامه­ی توافقات قومی بوده است و اغلب نوشته ها نیز رسانه­ی بوده است. به شرحی شفافتر، تقریبا تا قبل از سال ۲۰۰۲ پژوهش­های رو شمند سیاسی یعنی در ۱۴۴ سال گذشته تحریر نیافته است. اگر هم گاهی پژوهشی اجتماعی- سیاسی دیده می­شود، از یکطرف بیطرفانه نیست و از طرفی هم اگر بیطرفانه باشد یا در سیاست و حکومت به کاربسته نشده است و یا هم توسط حاکمان همه گروه‌های قومی و مذهبی، غرض آلود تحلیل شده است. به شرحی دیگر، تقریبا هیچ یک از رژیم­های سیاسی افغانستان برای شناخت جامعه و توانمندی­های طبیعی- نسبی آن کارکرد علمی و عملی برای دولت- ملت سازی انجام ندادند، اما به دریافت کمک­های خارجی از یکدیگر گوی سبقت ربودند. چنانچه بدون استثناء همه رژیم های سیاسی در این کشور به مفهوم تاریخی یا از هند برتانوی و یا از کشورهای منطقه و فرامنطقه وجه مالی دریافت می نمودند و می­نمایند. تازه اینکه اگر کدام رژیم سیاسی به هر دلیلی نمی­توانست و یا نتواند مساعدت­های بیرونی را دریافت کند، توسط رقبای داخلی متهم به ضعف روابط خارجی می­گردید و می­گردد.

بنابر این، ظهور و زوال رژیم‌های سیاسی در افغانستان وابسته به اراده­ی کشورهای شبه پیرامون منطقه و یا فرامنطقه- مادر(متروپل) تحلیل می‌گردد. ازاین رو، این نوشته به پرسش ذیل « چرا نظام جمهوری با وصف کمک‌های خارجی در افغانستان سقوط­کرد؟» با فرضیه ذیل « پاسخ می‌دهد. فرضیه نگارنده دراین کوتاه نوشته تاکید به این امر دارد که «سقوط نظام لیبرال دموکراسی با پیشوند جمهوری­ افغانستان ناشی از تصادم ساختار با کارگذار، موجودیت رژیم­های غیردموکراتیک در منطقه و به آزمون گرفتن دموکراسی با دشمنان دموکراسی در این کشور ارتباط مستقیم داشت.»

تبیین سقوط نظام لیبرال دموکراسی در افغانستان

به مفهوم تاریخی، سیاست و حکومت در کشورهای ایران، افغانستان و ایران ارتباط نزدیک با یکدیگر دارد. دراین ادعا، نخست شرح رژیم‌های غیر دموکراتیک به مفهوم تاریخی به میان می­آید و چند موضوع درخور تأمل است.

با سقوط نظام شاهی در افغانستان دیری نپاییدکه رژیم شاهی در ایران نیز سقوط­کرد. چند ماه قبل از سقوط نخستین نظام جمهوری توسط چپگرایان در افغانستان، جنرال ضیاالحق نیز قدرت در پاکستان را از یک سوسیالیست به نام ذوالفقار بوتو با یک­کودتا به دست گرفته بود.گو اینکه کمونیست­ها در همین دوره  با وجود حمایت از انقلاب ۱۳۵۷ در ایران، بسیاری از رهبران آن به حاشیه رانده شدند. بنابراین، رژیم چپی(خلق و پرچم) از سال۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱ هرگز نتوانست با ایران و پاکستان روابط دیپلماتیک داشته باشد.گو اینکه در پسا فروپاشی شوروی پیشین، کشورهای آسیای میانه یعنی همسایگان جدید افغانستان نیز فاقد دولت های دموکراتیک بودند.

دوم، قانون اساسی با ساختار آموزه های لیبرال دموکراسی با وصف آنکه بهترین قانون اساسی در منطقه به مفهوم دموکراتیک در افغانستان شناخته می­شود، با تصادم ساختار لیبرالی با کارکردگرایی سنتی- تباری مواجه بود. دراین شرح ناسیونالیسم مورد نظر رهبران جمهوری همان کارویژه­ی به ارث مانده از محمود طرزی وزیرخارجه امان الله خان که از ترکان عثمانی به شیوه­ی ناقص به عاریت گرفته شده بود، در نظام لیبرال دموکراسی با همان ساز وکار قدیمی به کاربسته شد. دراین فهم نظریه­ی ناسیونالیسم به سه مفهوم شناخت شناخته می­شود.

۱- ناسیونالیسم جمع­گرایانه قومی­که تاکید محض به عنصر قومیت برای ملت شدن دارد و مساله دار است و در هیچ کشوری با موفق نبوده است. این نوع ناسیونالیسم توسط همه حاکمان افغانستان بارها به کاربسته شد و شکست خورده است. پشتون ها این نوع ناسیونالیسم را علنی به کار بستند و غیر پشتون­ها با پنهان شدن به پشت مذهب مطالبات قومی و زبانی خود را از طریق تنظیم های شان آنرا به آزمون گرفتند.

۲- ناسیونالیسم جمع­گرایانه مدنی که در آن اراده­ی جمعی نخبگان برای ساخت ملت معیاراست. این نوع ناسیونالیسم به دلیل ضعف شناخت تیوریک از آن به حامی سالاری قومی در رژیم خلقی و پرچمی و جمهوریت ۲۰۰۲ تا ۲۰۲۱ انجامید و شکست خورد.

۳- ناسیونالیسم فردگرایانه مدنی، معطوف به آزادی فردی و حاکمیت مردمی مبتنی بر برابری شهروندی است. این نوع ناسیونالیسم در افغانستان هرگز به کار بسته نشد. از مزایای مثبت آن برابری و شهروندی است که با مخالفت قومگرایان مواجه شده است.

در حقیقت ناسیونالیسم مورد نظردرساختار لیبرال دموکراسی(هشتمین قانون اساسی افغانستان)گزینه­ی سوم بود. درحالیکه ناسیونالیسم مورد نظر رهبران جمهوری از۲۰۰۲ تا ۲۰۲۱ گزینه­ی اول بود که در جامعه چند فرهنگی افغانستان مساله دار است و از ۲۰۰۲ تا ۲۰۲۱ به کار بسته شد و شکست خورد. مزید بر آن دموکراسی دراین دوره با دشمنان دموکراسی یعنی چپگرایان و راستگرایان تجربه شد. به شرحی شفافتر، دموکراسی دراین دوره بدون حضور نیروهای دموکرات در قدرت عملیاتی شد.

سوم، کاربست دموکراسی نیز در افغانستان از نوع دموکراسی سازی و متاثر از دکترین جکسونیسم بودکه با کاربست دکترین هیمیلتونیسم یکسان نیست. زیرا دکترین جکسونیسم به صدور ارزش­های امریکایی با نظامی­گری در سیاست خارجی تاکید دارد که مجری آن جمهوری­خواهان هستند و دکترین هیمیلتونیسم به صدور ارزش­های امریکایی بدون نظامی­گری تاکید دارد که مجری این اخیری دموکرات­ها هستند. بنابراین، به مفهوم داخلی، نظام لیبرال دموکراسی در افغانستان با تصادم کارکردگرایی سنتی با ساختار لیبرالی­مواجه بود. در سطح منطقه، موجودیت نظام دموکراسی در افغانستان برای همسایگان که مردمان آنها ارتباطات تاریخی و فرهنگی با یکدیگر دارند و رژیم های غیر دموکراتیک دراین کشورها حاکم بود و هست غیر قابل تحمل بود.گو اینکه به مفهوم دکترین جکسونیسم نیز نظام لیبرال دموکراسی افغانستان، حمایت خارجی خود را با موجودیت دموکرات­ها که مجری دکترین هیمیلتونیسم در قدرت امریکا هستند از دست داده بود. بنابراین در پاسخ به پرسش طرح شده، فرضیه ی فوق در سه محور که تبیین شد به اثبات می­رسد.

نتیجه اینکه، متفکران بزرگ، علوم سیاسی را اشرف و یا ارباب علوم معرفی نمودند. افغانستان اما از۱۸۸۰ هرچیز در سیاست و حکومت داشت، اما هرگز دراین سرزمین اشرف علوم به مفهوم درست آن  به کاربسته نشد، بلکه سیاست و علوم سیاسی به حیله و نیرنگ تقلیل یافت و معرفی گردیده است. از همین رو، واقعبینانه است که ادعا گردد، سیاستگذاران افغانستان، سیاست و حکومت را به مفهوم علمی آن هرگز نشناختند و این فقدان شناخت سبب شده است که در فردای امروز، تجربه سال­های ۱۸۸۰ تا ۲۰۲۱ تکرار نشود و این همان آغاز یک پایان است.

محمد ابراهیم فروزش داکتر علوم سیاسی و حقوق بین‌المللی و نویسنده کتاب‌های «لیبرال دموکراسی در افغانستان» و «ظرفیت های اقتصادی افغانستان در مرحله گذار» است.

مسئولیت محتوای مقاله‌هایی‌ که‌ در بخش دیدگاه وب‌سایت آمو منتشر می‌شوند به‌ دوش نویسندگان‌ آن است.