قسمت سوم – سیزده روز تا سقوط کابل
سوم اگست
ساعت هفت صبح سوم اگست به جلسهی نظامیان خارجی رفتم تا از وضعیت جنگ بیشتر بدانم. در این روزها علاقهای به شنیدن حرفهای سیاسی از زبان سیاستگران افغان و خارجی نبود، از این رو تنها علاقه من این است که تحولات میدانی را لحظه به لحظه دنبال کنم. وقتی به دفتر بازگشتم اکثر همکاران درباره برنامه انتقال افغانها به امریکا با نام «پی دو» صحبت میکردند. احساس کردم که نگرانی آنها با توجه به شرایط موجود بیشتر شده است.
پس از جلسه اتاق خبر که ساعت ۰۸:۳۰ برگزار شد، جلسه هفته وار رهبری طلوع نیوز را ساعت ۱۰ برگزار کردیم. این جلسه در دفتر نسبتاً کوچک من که کَوچهای سرخ رنگ داشت برگزار میشد. چون تعداد صندلیهای دفتر من برای همه اعضای رهبری طلوعنیور کافی نبود، به همین خاطر همیشه یک یا دو چوکی سیار از دفتر خپلواک ساپی معاون طلوع نیوز که دفترش همجوار دفتر من بود، قرض میگرفتیم.
جلسه آن روز روال عادی نداشت. همه همکاران پرسشهای شخصی مطرح میکردند، مثل اینکه چه کنیم؟ برنامه انتقال به ازبیکستان به کجا رسیده؟ آن روزها تعداد ورقهایی که برای درخواست ویزه به سفارتخانه امضا میکردم، بیشتر شده بود. آقای ساپی که برابر عمر من تجربه کار خبرنگاری داشت و روزهای خوب و بد افغانستان را تجربه کرده بود، با من یکجا صادقانه تلاش میکرد تا کار ما پیش از رسیدن طالبان به کابل تمام شود. در این جلسه دو نفر از همکاران ارشد طلوع نیوز برای نخستین بار به شکل واضح گفتند که با خانوادههایشان صحبت کردهاند و تصمیم دارند به کشور دیگری بروند تا از آنجا درخواست ویزای آمریکا را بدهند، هرچند این تصمیم آنان در آن روز برایم مایوس کننده بود، اما شرایط آنان را درک میکردم.
رهبری موبی گروپ تصمیم گرفته بود تا به همه کارمندانش که بیش از ۶۰۰ نفر بودند، سند تاییدی بدهد تا شامل برنامه پی دو شوند. به این معنی که شامل پروژههای بودهاند که توسط دولت امریکا تمویل میشدند. این تصمیم که با نیت نیک گرفته شده بود، هرج و مرج بیپیشنهای را در بزرگترین دستگاه رسانهای کشور ایجاد کرد. در دو هفته آخر ماه آگست، بارها به منصور احمدخان سفیر پاکستان و بهادر امینیان سفیر ایران زنگ زدم تا همکارانم را برای دریافت ویزه پاکستان و ایران کمک کنند.
در نیمه دوم جلسه رهبری طلوع نیوز دیتابیس وضعیت ولسوالیها را مرور کردیم. تا پایان روز سوم اگست، ۲۸۹ ولسوالی به دست طالبان افتاده است. نقشه الکترونیک افغانستان که براساس تحولات میدانی تغییر رنگ میداد به شکل وحشتناکی سرخ شده بود.
ما از دیدن این نقشه هراس داشتیم و ترس دیگر ما این بود که در این باره چگونه به مردم توضیح بدهیم. حالا که برخی اعضای حکومت پشیین اتهام سقوط را به رسانهها نسبت میدهند، من فکر میکنم ما در مقایسه با آنچه تخصص ما ایجاب میکرد، احتیاط بیشتری میکردیم. مثلا به مسئول آنلاین طلوع نیوز گفته بودم که سقوط هر ولسوالی را جداگانه توئیت نکند. چون در روزهایی مثل دوم و سوم اگست در روز به ترتیب تعداد توئیتها درباره سقوط به ۴۶ و ۲۵ توئیت میرسید. آن روزها همکارانم یکبار در شیفت کاری صبح تعداد ولسوالیهای سقوط کرده را یکجا در یک توئیت فشرده نشر میکردند و یکبار هم در شیفت کاری شب. نمیدانم کار ما تاثیری روی وضعیت داشت یا نه. اما ما در طلوع نیوز در پوشش اخبار مربوط به سقوط ولسوالیها عمدا کُند عمل کردیم.
دیتابیس ما ولسوالیهای تحت کنترل طالبان را سرخ رنگ و ولسوالیهای تحت کنترل دولت را به رنگ سفید نشان میداد. در سوم اگست، تمرکز طالبان بیشتر روی خوست، کاپیسا، دایکندی و بامیان بود. ۲۵ ولسوالی تا پایان آن روز به اداره طالبان درآمدند. از ۲۵ ولسوالی که در این روز تغییر رنگ داده بودند؛ ۱۲ ولسوالی پشتوننشین، ۸ ولسوالی از هزارهجات و ۵ ولسوالی تاجیکنشین بودند. سقوط ولسوالیهای مرکزی افغانستان نشان میداد که علاقهای برای جنگ در بخشهای سنتی غیر طالب نیز وجود ندارد.
حکومت علاقهای به اعزام نیرو برای ولسوالیهایی که سقوط میکرد؛ نداشت یا هم نیروی کافی برای باز پس گیری این ولسوالیها در اختیار دولت نبود. حکومت واقعاً نمیدانست که چقدر نیرو در اختیار دارد. این روزها بیشتر از هر وقت دیگری بحث نیروهای خیالی مطرح بود. مثلا در قول اردوی هلمند که باید نزدیک به ۲۰هزار نیرو میداشت کمتر از ۵هزار نیرو مستقر بود. استراتژی امنیتی هم معلوم نبود، اینکه پس از سقوط یک ولسوالی به دست طالبان چه باید کرد؟ ماهها بود که اشرف غنی و کابینه کوچک او نمیدانستند که پس از اعلام خروج امریکا از کدام ولسوالیها دفاع کنند؟ تصمیم واضحی در این باره وجود نداشت و این تیم کوچک هم در این باره توافق نظر نداشتند. چند ماه قبل که مسعود اندرابی وزیر وقت داخله نقشهای از تمام پوستههای نیروهای امنیتی به من نشان داد که در برخی موارد برای کمتر از ۱۰ سرباز در یکی از دوردستترین ولسوالیها که اطراف آن در کنترل طالب بود، باید با هلیکوپتر مواد غذایی انتقال داده میشد. آن پاسگاهها نه به درد جمهوریت میخورد و نه به درد مردم آن محل. چون در زمان حضور امریکاییها که پول و امکانات کافی وجود داشت، فکر عمیقی در رابطه با محل و نیاز در افراز پوستههای امنیتی نشده بود.
در اوایل ماه جولای و در جریان سقوط اکثر ولسوالیهای بدخشان زمانی که مقامات دولتی فرار کردند، مردم محل به طالبان زنگ زده بودند که بیایید و بیرق بلند کنید. اما طالبان نیروی کافی نداشتند تا به برخی از ولسوالیها بروند و در یکی دو مورد، تنها پنج نفر طالب را با یک موتر کرولا روز بعد به مرکز ولسوالی فرستاده بودند که مسئولیت تعمیر دولتی ولسوالی را برعهده بگیرند. سوال بزرگی که در بین مردم بود و من هم با این پرسش روی دسترخوان شب در خانه از سوی پدر و مادرم مواجه میشدم، این بود که آیا امریکاییها در پشت سقوط ولسوالیها هستند و این سقوطهای پی هم هماهنگ شده به پیش میرود؟
شب گذشته، آنتونی بلینکن وزیر خارجه ایالات متحده با اشرف غنی رییس جمهور افغانستان تلفنی صحبت کرده بود. پس از این تماس ظاهرا امریکاییها درک کرده بودند که زمان کمتری در اختیار دارند تا از روند دوحه چیزی به دست بیایید. بلینکن به غنی گفته بود که روند صلح باید سرعت بگیرد. به عبارت دیگر غنی باید توافق کند که کنار برود. اشرف غنی که در آغاز پروسه میگفت تا پایان دوره دومش کنار نمیرود، بعد توافق کرد که انتخابات برگزار شود و هر کسی که میدان را از او برد، حکومت کند. بعد از آن توافق کرد که انتخابات برگزار شود و وی خود را نامزد نمیکند و در آخر هم کنار رفتنش از قدرت را مشروط به برگزاری لویه جرگه و آمدن حکومت عبوری کرد که هیچ کدام محقق نشد.
امریکاییها و طالبان توافق کرده بودند که تا به شهرها حمله نشود. این باعث شده بود تا با وجود سقوط ولسوالیها سیاست طالبان در مورد شهرها گنگ باشد.
پایان روز سوم اگست بود و هوا تاریک شده بود. از وزیر اکبرخان و از مسیر شیرپور به طرف آپارتمان کوچکمان در قلای فتحالله میرفتم. تازه به خانه رسیده بودم که صدای انفجار مهیبی را شنیدم. از پنجره خانه ما دود در ساحه وزیر اکبرخان دیده میشد. مهاجمان انتحاری به خانه بسمالله محمدی وزیر دفاع حمله کرده بودند که در همسایگی منزل جنرال علی زی فرمانده قوای خاص و عظیم محسنی نماینده پرنفوذ بغلان در پارلمان قرار داشت. یونس قانونی که قرابت فامیلی با بسمالله محمدی دارد، هنگام انفجار با محمدی برای شرکت در مراسم فاتحه رفته بودند. با آقای قانونی که در ماهای اخیر بیشتر روی روند صلح صحبت میکردم، تماس گرفتم و خبر از صحت خود و آقای محمدی داد.
جنرال بسمالله خان که آخرین امید جمهوریت برای تغییر در میدان جنگ بود، حالا جنگ طالبان به خانهاش در قلب کابل رسیده بود و با شرایط پیش آمده، امید به اینکه افراد بتوانند معجزه کنند، کمتر و کمتر شده بود.
*مجموعه روایتهای «نفسهای آخر جمهوریت» به قلم «لطفالله نجفیزاده» در ۱۵ قسمت و تا ۱۵ آگست هر روز یک قسمت در وب سایت آمو منتشر خواهد شد.