از جاده‌های امریکا دیدگاه شما

افغانستان جانشین ویتنام شد

تازه یک مسافر را در شهر بالتیمور پیاده کردم. چون ناوقت شب بود می‌خواستم به سوی خانه در ویرجنیا برگردم. زیگنال اوبر به صدا درآمد. مسافری دیگر از حومه‌ی شهر بالتیمور به فرودگاه بین‌المللی دالاس می رفت. این پیشنهاد مرغوب به نظر می‌رسید؛ هم پولِ خوب گیرم می‌آمد و هم در مسیر خانه بود. قبول کردم.

نامش هنگ بود. در اپلیکیشن اوبر تنها نام کوچک مسافر را می‌بینید. از روی نامش حدس زدم شاید از شرق آسیا باشد. بیشتر فکر می‌کردم چینایی است. مسافر من مردی میان سال، با سرِ گوشت آلو و تاس، بروت‌های نازک و عینک‌های گِرد بود. وقتی خواستم کمکش کنم تا بکسش را در عقب موتر بگذارد، باهم تعارف کردیم. ازش پرسیدم روزش چطور بوده است.

گفت روزی خوبی داشته، اما بارندگی‌های پی‌هم اجازه نمی دهد از هوای گرم لذت ببرد. سپس پرسید:

–         می توانم بپرسم از کجا هستی؟ و ادامه داد: ظاهرت به مردم شرق میانه می ماند.

گفتم:

–         حدس خوب زدی. خیلی نزدیک کردی.

گفت:

–         جدی؟ از عراق هستی؟

گفتم:

–         نه، از افغانستان هستم.

گفت:

–         بسیار خوب. کشور من و کشور شما خیلی شبیه هم اند. حتا هردو با یک سرنوشت دچار شدند.

من که تا حالا فکر می کردم شاید چینایی باشد؛ اما چه شباهتی میان سرنوشت افغانستان و چین وجود دارد؟ با خود گفتم، قطعاً این گمان غلط است. پرسیدم:

–         شما از کجا هستین؟

گفت:

–         از ویتنام

و پرسید:

–         چه وقت از افغانستان بیرون شدی؟

گفتم:

–         اندک پیش‌تر از سقوط کابل

با هیجان پرسید:

–         جدی؟ چقدر عجیب است. من هم تنها هفت روز پیش از سقوط دولت ویتنام جنوبی به امریکا آمدم.

گفتم:

–         منظورت حدود پنجاه سال پیش است؟

گفت:

–         بلی، سال ۱۹۷۵

در مورد بیرون شدن از ویتنام با چنان هیجان سخن می گفت که گویی همین چند روز پیش آمده باشد.

به نظر می رسید تنها سرنوشت کشورهای ما شبیه هم نبود، بلکه هردوی ما، با تفاوت نیم قرن، به گونه‌ی یک‌سان و در شرایط بسیار مشابه وطن خود را ترک کرده بودیم.

از او پرسیدم که چرا ویتنام را ترک کرده است. در پاسخ گفت که برادرش در آن زمان افسر دولت ویتنام جنوبی بوده و اگر به دست کمونیست‌ها می افتاد، حتما با سرنوشت تلخ روبرو می شد.

هنگ در مسیر راه توضیح داد که در زمان سقوط دولت ویتنام جنوبی، او دانشجو بوده و با استفاده از روابط یکی از خویشاوندانش با یک شهروند امریکایی، توانسته بود خود و همه اعضای خانواده‌اش را به این‌جا برساند.

بعد ادامه داد:

–         هر وقت نام افغانستان را می شنوم به یاد کشور خودم می افتم. پس از حملات یازدهم سپتمبر همیشه اخبار افغانستان را دنبال می کردم. اما نمی دانستم یک روز به سرنوشت ما دچار می شوین.

هنگ مردی با تحصیلات عالی و با دانش به نظر می رسید. حیفم آمد بیشتر در مورد تاریخ جنگ ویتنام نپرسم. پرسیدم که ریشه‌ی اصلی اختلاف میان شمال و جنوب چه بود؟

گفت:

–         ما باهم هیچ مشکلی نداشتیم. ما یک مردم هستیم، با یک زبان صحبت می کنیم، البته چندین لهجه داریم. تضاد قدرت‌های کلان، به ویژه فرانسه، امریکا و شوروی، این روزگار را بر سر ما آورد.

در مورد نقش امریکا در جنگ ویتنام کمی معلومات داشتم، اما در مورد نقش فرانسه در این جنگ پرسیدم.

گفت:

–         فرانسه در قرن ۱۹ ویتنام را اشغال کرد و بخشی از هند وچین فرانسه (شامل لاوس، کمبودیا و ویتنام) ساخت. منابع طبیعی ما مثل رابر، برنج و زغال را غارت کرد. این وضعیت تا جنگ دوم جهانی ادامه داشت. در جنگ دوم ویتنام را جاپان اشغال کرد. اما پس از ختم جنگ، فرانسه خواست دوباره ما را اشغال کند که با مقاومت هوشی من، رهبر ویتنام شمالی، و پیروان کمونیستش روبرو شد. جنگ از ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۴ ادامه یافت تا فرانسه  در برابر کمونیست‌ها شکست خورد.

پرسیدم:

–         پس هرکی از راه می رسید شما را اشغال می کرد؟

گفت:

–         بلی، پس از فرانسه نوبت امریکا بود.

جنگ نا محبوب ویتنام، پیش از افغانستان، طولانی‌ترین جنگ تاریخ امریکا دانسته می شد. در دهه‌ی ۱۹۵۰ میلادی، که جنگ سرد میان اتحاد شوروی و ایالات متحده تازه آغاز شده بود، سیاست‌گزاران امریکایی به این باور بودند که شکست فرانسه و پیروزی کمونیست‌ها در ویتنام، ممکن است سبب آغاز سقوط کشورهای بیشتر به دامان کمونیزم شود.

گروهی از نیروهای امریکایی پس از بازگشت از افغانستان در ۲۰۱۹ میلادی.
گروهی از نیروهای امریکایی پس از بازگشت از افغانستان در ۲۰۱۹ میلادی.

رئیس جمهور هری ترومن به این باور بود که سقوط یک ویتنام، سقوط‌های بیشتر را به دنبال خواهد داشت. این نظریه‌ی ترومن به نام «تئوری دومینو» شناخته می شود. مداخله‌ی نظامی امریکا در ویتنام در دهه‌ی ۱۹۶۰ به اوج رسید. این جنگ جان بیش از ۳ میلیون ویتنامی را گرفت. البته حدود ۵۸هزار امریکایی نیز کشته شدند. امریکا در نهایت در ۱۹۷۳ نیروهایش را از ویتنام بیرون کرد. دولت ویتنام جنوبی توانست تنها دو سال دیگر دوام بیاورد و در ۱۹۷۵ فروپاشید.

از مسافر آگاه و خوش صحبتم پرسیدم:

–         دولت ویتنام جنوبی چرا فروپاشید؟

در آیینه‌ی عقب او را می دیدم که با لبخند معناداری به سوی من نگاه می کند و به جای پاسخ دادن به سوالم، گفت:

–         دولت افغانستان چرا سقوط کرد؟

پیش از این که بتوانم چیزی بگویم، خندید و گفت:

–         امریکایی‌ها با کمونیست‌ها صلح کردند و ویتنام جنوبی را ترک کردند. دولت ویتنام جنوبی بسیار ضعیف و فاسد بود. نمی توانست در برابر کمونیست‌ها به تنهایی بایستد.

گویا داستان افغانستان را از زبان او می شنیدم. پرسیدم:

–         پس از فروپاشی دولت ویتنام جنوبی، بر سر کسانی که با دولت کار می کردند یا همکار امریکا بودند، چه آمد؟

گفت:

–         بسیاری‌ها را کشتند. و پس از آن به این فکر افتادند که کسانی که با دولت زیر حمایت امریکا کار کرده بودند را باید «کمونیست» بسازند.

پرسیدم:

–         کمونیست بسازند؟ چطور؟

گفت:

–         آن‌ها را به زندان می انداختتند تا دوره‌های آموزشی «دکتورین کمونیزم» برایشان‌ آموزش داده شود.

گفتم:

–         جدی؟

گفت:

–         بلی، بلی! و تا وقتی که مطمئن نمی شدند که زندانی کاملاً کمونیست شده، رهایش نمی کردند.

پرسیدم:

–         کسی را می شناسی این‌گونه زندان را تجربه کرده باشد؟

گفت:

–         پسر عمه‌ام افسر پولیس بود. البته افسر بلندپایه نبود. وقتی به دست کمونیست‌ها افتاد، زندانی‌اش کردند. هفت سال در زندان درس‌های کمونیزم را سپری کرد و پس از آن رها شد.

گفتم:

–         هفت سال؟

گفت:

–         بلی، افسران و مقام‌های که بلندپایه‌تر بودند، زندان‌های خیلی طولانی‌تر را گذراندند تا کمونیست شوند.

پرسیدم:

–         پس از سقوط دولت ویتنام جنوبی، همه مقام‌ها فرار کردند یا کسی تلاش کرد در برابر کمونیست‌ها به مقاومت ادامه دهد؟

گفت:

–         تلاش‌های صورت گرفت، اما چون ویتنام دیگر برای امریکا اهمیت نداشت و کشورهای همسایه علاقه نداشتند جنگ ادامه یابد، به جایی نرسید.

پرسیدم:

–         امروز وضعیت چطور است؟ در بازارهای امریکا گاهی لباس ویتنامی می بینم، باید اقتصادتان خوب باشد.

گفت:

–         بلی، اقتصاد خوب‌تر است، اما ما هنوز هم بسیار فقیر هستیم. استندرد زندگی بسیار پایین است و دولت کمونیستی به کسی اجازه نمی دهد صدایش را بلند کند.

پرسیدم:

–         50 سال از آن وقت می گذرد. هنوز هم دولت شما کمونیستی است؟

خندید و گفت:

–         بلی، هنوز هم ظاهراً کمونیستی است. اما مانند «هوشی من» نیستند. فقط از نام او و کمونیزم استفاده می کنند.

پرسیدم:

–         چطور؟

گفت:

–         تنها یک گروه فاسد مانند مافیا تمام رشته‌های اقتصادی و قدرت را در اختیار دارند و هرچه می خواهند می کنند.

چون معلومات زیاد در مورد وضعیت فعلی ویتنام نداشتم، نخواستم وارد بحث بیشتر شوم.

چند لحظه سکوت کرد. سپس با اندوه نمایان در کلامش گفت:

–         وقتی تصاویر فرودگاه کابل و ترس و وحشت مردم را دیدم، به یاد آن روز لعنتی در سایگون افتادم. در آن روز تمام مردمِ شهر به سوی سفارت امریکا آمده بودند. دیدن وحشت مردم فرار از طالبان، خاطرات آن روز خودم را زنده کرد.

سکوت تلخی حاکم شد. گویا هردو به یاد مصیبت‌های خودمان افتادیم.

به فرودگاه دالاس نزدیک شده بودیم. بسیار مودبانه پرسید:

–         اگر یک سوال کنم، ناراحت نمی شوی؟

گفتم:

–         نه، مهربانی!

گفت:

–         آیا پنجاه دالر نقد با خود داری؟

گفتم:

–         نه، پول نقد ندارم. چرا؟

گفت:

–         من یک صد دالری دارم. می خواستم آن را به تو دهم و پنجاه دالرش را به عنوان «تِپ» برای خود می گرفتی.

تا این که من بتوانم چیزی بگویم، ادامه داد:

–         می دانم زندگی در این‌جا سخت است. باور کن من از این روزها گذرانده‌ام. اما مطمئن باش همه چیز بهتر می شود.

گفتم:

–         تشکر، شما مهربان هستین

در فرودگاه از موتر پیاده شد و با گرمی با من خدا حافظی کرد.

چند دقیقه بعد، اپلیکیشن اوبر پیام داد:

تِپ (انعام) دریافت کردی!

سالار مسافر یک مهاجر افغانستان در ایالات متحده است.

پس از سقوط کابل، ده‌ها هزار شهروند افغانستان به ایالات متحده مهاجر شده‌اند. شماری قابل توجه ا‌ین‌ها مصروف رانندگی «اوبر» هستند. اخیراً برخی از این راننده‌ها نامه‌هایی را به آمو فرستاده‌اند که بیانگر تجربه‌ آن‌ها از رانندگی و صحبت با مسافران است.

شما نیز اگر نامه‌ای برای نشر دارید، به نشانی آمو بفرستید.