از جاده‌های امریکا

جومونگ و خریطه‌های کثافت

این نوشته بخش دوم از نامه‌های ارسالی به آمو از سوی مهاجران افغانستان در امریکا است.

پادکست اِن‌پی‌آر (رادیوی ملی امریکا) در مورد جهانگیر شدن فرهنگ پاپ کوریای جنوبی را می‌شنیدم. یکی یا دو مسافر را در این میان به مقصد رساندم. تقریبا به آخر پادکست رسیده بودم و آخر شب.

مسافری تازه پیدا شد. می‌خواست به فیرفاکس در ویرجنیای شمالی برود. نام دشواری داشت. هرچه تلاش کردم نتوانستم بخوانم. به هر حال، وقتی در برابر یک رستورانت رسیدم، دو نفر وارد موتر شدند. تا رسیدن به مقصد ۲۰ دقیقه فاصله بود. پس از آن که به‌راه افتادیم، آن‌ها به آرامی میان خود حرف می‌زدند. نمی خواستم مزاحمت کنم. در عین حال، فرصتی خوبی بود تا به پادکست ناتمام گوش دهم.

گفتم: ببخشین، اگر رادیو را چالان(روشن) کنم، برای شما مزاحمت نیست؟

مسافری جوان‌تر گفت: نه، مشکلی نیست.

گفتم: تشکر

صدای رادیو را بلند کردم:

–           وقتی کوریایی‌ها می‌خواهند بهترین هنرمندان یا رقصنده‌ها باشند، آن‌ها نمی‌خواهند بهترین رقصنده‌های کوریا باشند؛ بلکه می‌خواهند بهترین در سطح جهان باشند… صادرات فرهنگی کوریای جنوبی مانند فیلم و آهنگ، در سال ۲۰۲۲ بیش از ۱۳ میلیارد دالر بوده است. به این ترتیب، دورۀ انحصار ایالات متحده بر بازار فرهنگی جهان در حال افول است.

یکی از مسافران به آرامی پرسید:

–           ببخشین، میشه بگویین این کدام رادیو است؟

–           گفتم: پادکست «ان‌پی‌آر» است.

–           درست، تشکر.

و ادامه داد:

–           ما از کوریای جنوبی هستیم.

گفتم:

–           جدی؟ چه اتفاق جالبی!

–           هردوی آن‌ها بلند خندیدند. گویا از این تصادف که راننده‌ اوبر به پادکستی در مورد کشورشان گوش می‌داد، آمیزه‌ از تعجب و خوشحالی به آن‌ها دست داده بود.

من هم گفتم:

–           پس بهتر است در مورد کوریای جنوبی به جای رادیو از شما بشنوم.

گفت:

–           من برای گسترش صادرات فرهنگی کوریای جنوبی به امریکا آمده‌ام. خوشحال می‌شوم باهم صحبت کنیم.

 بعد پرسید:

–           خودت از کجا هستی؟

–           از افغانستان.

–           درست. آیا شما چیزی از سینما و موسیقی کوریای جنوبی دیدین؟

گفتم:

–           بلی، اتفاقاً سریال «جومونگ» در افغانستان بسیار مشهور بود.

هردو با صدای بلند خندیدند. مسافر جوان گفت:

–           باورم نمی شد که سریال جومونگ تا افغانستان رسیده باشد.

گفتم:

–           تنها جومونگ نبود، سریال‌های دیگر شما هم در کشور ما بیننده داشتند.

گفت:

–           شینده بودم که سریال «جان‌گُم» در ایران مشهور بوده است.

گفتم:

–           جان‌گُم در افغانستان هم بسیار پُربیننده بود.

ظاهراً باورشان نمی‌شد که نفوذ فرهنگی کشورشان تا افغانستان رسیده باشد و البته از شنیدن این خبر خوشحال بودند.

پیش از همراه شدن این دو مسافر کوریایی، در پادکست ان‌پی‌آر شنیده بودم که تاریخ قرن بیستم کوریای جنوبی، مثل بسیاری از کشورهای شرق آسیا، پُر از خون و آتش بود. ابتدا قربانی رقابت میان قدرت‌های استعمارگر بود و سپس طعمۀ‌ گرم در جنگ سرد میان اتحاد شوروی و ایالات متحده‌ امریکا.

شبه جزیرۀ کوریا تا سال ۱۹۰۵ به عنوان یک کشور مستقل و واحد بود. اما در آن سال پس از جنگ میان روسیه‌ی تزاری و جاپان، به اشغال جاپان در آمد و تا پایان جنگ دوم جهانی در اشغال این کشور بود. در سال ۱۹۴۵ امریکا و شوروی کوریا را به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم کردند. این تقسیم، که هیچ مبنای تاریخی و تباری نداشت، بر بنیاد تضاد ایدیولوژی‌های سرمایه‌درای و کمونیزم و در راستای منافع این دو ابرقدرت صورت گرفته بود.

کوریای شمالی با رهبری کیم ال سونگ، در مسیر اقتصاد بسته و کمونیستی رفت. اما کوریای جنوبی در مسیر اقتصاد بازار و سرمایه‌داری قدم برداشت. در حالی‌‌که چین و جاپان به عنوان دو غول اقتصادی در دو طرف این کشور قرار داشتند، رقابت کوریای جنوبی با آن‌ها بسیار دشوار به نظر می‌رسید. اما این کشور در کنار سرمایه‌گذاری روی صنعت و تکنالوژی، دست به یک ابتکار زد و یک حوزۀ دیگر را هدف قرار داد: تولیدات فرهنگی. این رویکرد «قدرت نرم» این شبه جزیرۀ کوچک را به سراسر جهان گسترش ‌داد.

رئیس جمهور کوریای جنوبی در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی متوجه یک فرصت استثنایی شده بود: ظرفیت تولید فیلم و سریال در کوریای جنوبی. این ظرفیت از آن جهت مهم بود که هیچ کدام از کشورهای منطقه آزادی فرهنگی و سیاسی لازم برای وارد شدن به این میدان را نداشتند. کوریای جنوبی به سرعت تبدیل به مرکز تولید فیلم، سریال و موسیقی مدرن در شرق آسیا شد. نکتۀ جالب این است که کوریای جنوبی سریال‌های بدون صدا تولید و به بیرون صادر می‌کرد. هرکدام از کشورهای منطقه، برای آن سریال‌ها مطابق ذوق و نیاز خود داستان یا متن می‌نوشتند. این روند، به سرعت سینما و هنر کوریای جنوبی را نخست در کشورهای همسایه‌اش، به‌شمول چین و جاپان، و سپس در ایالات متحده خواستنی و پُر مخاطب ساخت.

وقتی آن دو مسافر مصروف صحبت باهم بودند، من به نکاتی که از رادیو شنیده بودم، می‌اندیشیدم. ناگهان به یاد یک آهنگ کوریایی افتادم که چند سال پیش جهانگیر شده بود: گانگنام استایل.

گفتم:

–           آهنگ گانگنام استایل در تمام دنیا مشهور شده بود. کودکان و نوجوانان در افغانستان هم این آهنگ را می‌شنیدند. معنای این گانگنام چیست؟

بازهم مسافر جوانتر گفت:

–           در شهر سیول یک دریاست. منطقۀ تجاری شهر در جنوب این دریا قرار دارد که مبدل به مرکز زیبایی و فیشن سیول شده است. در آن‌جا صدها کلینیک جراحی زیبایی به راه افتاده و مردم، به‌شمول جهانگردان، از جاهای دور به این‌جا می‌آیند تا جراجی زیبایی کنند.

پرسیدم:

–           اما گانگنام چه معنی دارد؟

گفت:

–           به زبان کوریایی «گان» به معنای دریاست و «نام» به معنای جنوب. گانگنام یعنی جنوبِ دریا.

به این شکل معمای گانگنام استایل در ذهنم حل شد و فهمیدم که گانگنام استایل یعنی «استایلِ جنوبِ دریا».

به مقصد نزدیک می‌شدیم. اما می‌خواستم از این فرصت استفاده کنم و در مورد مناسبات کوریای جنوبی با کوریای شمالی هم بپرسم.

گفتم:

–           در رسانه‌ها می‌بینیم که دو کشور همیشه آمادۀ جنگ باهم هستند. شما هم واقعاً در آن‌جا سایۀ جنگ را بالای سر خود احساس می‌کنید؟

گفت:

–           کوریای شمالی در سال ۱۹۵۰ به ما حمله کرد. درگیری سه سال طول کشید و در سال ۱۹۵۳متوقف شد و دو کشور دیگر باهم نجنگیدند. اما در واقع جنگ پایان نیافته.

پرسیدم:

–           یعنی چه؟ درگیری متوقف شده اما پایان نیافته؟

گفت:

–           یعنی آتش‌بس شده، اما هیچ معاهدۀ صلح میان دو کشور امضا نشده و هردو طرف همیشه در حالت آماده‌باش قرار دارند.

گفتم:

–           پس خطر جنگ هر لحظه احساس می‌شود؟

گفت:

–           شما وقتی همیشه با خطر مواجه باشید، آهسته آهسته این خطر برای‌تان عادی و بخشی از زندگی می‌شود.

وقتی این حرف‌ها را می‌گفت به یاد بلاهای افتادم که این همه سال در کنارش زندگی کرده‌ایم. انتظار انفجار و انتحار در جاده‌های کابل که سال‌های اول خیلی وحشت ایجاد می‌کرد و آهسته آهسته بخشی از زندگی روزمرۀ ما شد. برای‌مان عادی یا شاید هم «عادی‌سازی» شده بود.

مدتی به این فکر بودم و ذهنم درگیر خاطرات کابل شده بود؛ اما چراغ سرخ جاده مرا به ویرجنیا برگرداند. توقف کردم و پرسیدم:

–           پس حالا مناسبات شما با کوریای شمالی چگونه است؟

با خنده و شوخی گفت:

–           اخیراً چند خریطۀ تحفه از طریق آسمان برایمان فرستادند!

پرسیدم:

–           تحفه؟

گفت:

–           بلی، خریطه‌های پُر از کثافات و مدفوع!

گفتم:

–           جدی؟

گفت:

–           بلی

گفتم:

–           شما چه کار کرده بودین که این‌گونه پاسخ دادند؟

گفت:

–           شماری از شهروندان کوریای شمالی که به کوریای جنوبی پناه آورده‌اند، با استفاده از بالون‌های هوایی برگه‌های تبلیغاتی به آسمان کوریای شمالی می‌فرستند. این موضوع همیشه میان دو کشور جنجال برانگیز بوده است.

گفتم:

–           پس آن‌ها پاسخ تحفه‌های شما را دادند!

گفت:

–           بلی، اما از آن‌ها کمی بدبو بود‌!

همه خندیدیم.

سالار مسافر یک مهاجر افغانستان در ایالات متحده است.

پس از سقوط کابل، ده‌ها هزار شهروند افغانستان به ایالات متحده مهاجر شده‌اند. شماری قابل توجه ا‌ین‌ها مصروف رانندگی «اوبر» هستند. اخیراً برخی از این راننده‌ها نامه‌هایی را به آمو فرستاده‌اند که بیانگر تجربه‌ آن‌ها از رانندگی و صحبت با مسافران است.

شما نیز اگر نامه‌ای برای نشر دارید، به نشانی آمو بفرستید.